پارت

پارت :84
ارباب زاده .....


تهیون فکر های دیگری میکرد یعنی ممکن بود سوبین از بومگیو خوشش آمده باشه !
واسه همین از اون خواست از بومگیو خبر جمع کنه و بهش بگه
تهیون توی گذاشت این یک ماه تنها دوست بومگیو شده بود تهیون بومگیو رو به عنوان دوستش دوست داشت ولی با یاد آوری اینکه برای نقشه یکی دیگه کنارش مونده از خودش متنفر میشود ...
تهیون لب زد

" میشه بپرسم چطور با یونجون آشنا شدی ؟!"

بومگیو همان طور که را می‌رفت سرش رو بالا به سمت آسمان گرفت و به ستاره های درخشان آسمان چشم دوخت مرور خاطرات تلخ گذاشته خیلی کار سختی بود چطور میتونست براش تعریف کنه آخه در حالی که از همین الان بغض به گلویش چنگ میزند ...
بومگیو نگاهش را از آسمان گرفت و به رو به رو داد ....

" توی یه دبیرستان بودیم داستانش خیلی طولانیه شاید بتونم روز دیگه درموردش بهت بگم.... "

خندید و گفت

" بیا حسابی خوش بگذرونیم امشب و درمورد گذاشته حرف نزنیم "

تهیون میدید غم توی چشم های بومگیو رو میدید دید که چطور با لبخند حرف زد و چطور توی نور ماه اشک های توی چشم بومگیو می‌درخشیدند ....
لحن غمگینش رو حس میکرد اون خیلی اذیت شده حتی از لحن صداش هم معلومه ...
اون فقط چند کلمه به تهیون گفت ولی تهیون تقریبا تمام داستان پشت آن نگاه را خوانده بود ...
یعنی ممکن بود بومگیو و یونجون گذاشته ای داشته باشن بی خیال این افکار شد
لبخندی زد و گفت

" باشه پس راجبش حرف نمی‌زنیم !"

تهیون دیگه چیزی نگفت و با اون راه افتاد بومگیو به رو به رو خیره بود و گفت

" تیهونااا نظرت چیه بریم بستنی بگیریم !"

اینو گفت و دستش رو به سمت کافه های ساحلی گرفت تهیون با دنبال کردن نگاه بومگیو نگاهش روی کافه های ساحلی خورد و گفت ...

" بزن بریم "

هر دو پسر به سمت کافه های ساحلی حرکت کردن
ولی اونا نمی دونستن اونجا قراره با کی رو به رو بشن و شاید سرنوشت اینو خواست که اونجا برن ...


ادامه دارد ....
دیدگاه ها (۱۴)

پارت :85ارباب زاده ....سوبین به یونجون که رو به رویش نشسته ب...

پارت :86ارباب زاده ....بومگیو شانه ای بالا انداخت و با صدای ...

پارت :83ارباب زاده ..." نظرت چیه اینجا پارک کنیم !" بومگیو ن...

پارت24

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط