p
p2
ویو ات: کمکم شرکت وضعیتش بهتر می شد و منو هیونجین هم صمیمی تر ولی من هیچی از گذشتش نمی دونستم . من همیشه تو سوکوت توی اتاقی که هیونجین بهم داده بودش بودم و داشتم کار می کردم حالا چی میشد من از اتاق میومدم بیرون .
ولی هیچنجین همیشه باهام خوش برخورد بود و این همه ی خواسته ی من بود
فلش بک به دوران بچگی ات :
(علامت باباش* مامانش+)
*من دارم میرم یادت باشه خوب ات رو ادب کنی .
+نمی دونم کجاس ولی وقتی برگشت باید کلی کار کنه .
ویو ات: اون موقع ها از ترسم تو کمده قدیمی که جولی خونه بود قایم می شدم زیادم مهم نبود کجام فقط مهم بود که چقدر کار می کنم و همیشه دستور پاهام زخمی بود و همش کاره مامانم بود بابام کمکم پول جمع کرد و یه خونه ی بزرگ گرفت ولی بازم من همیشه گوشه ی اتاقم نشسته بودم و توچشم نبودم تا این که برادرم به دنیا اومد و توجهات رفت زیره صفر
شوروع کردم تو کتاب خونه کار کردن و با حوقوقم رفتم دانشگاه و برای همیشه خونه رو ترک کردم و بعد اومدم کره🇰🇷
پایان فلش بک
ات: پس شما گفتید اقای هیونجین خیلی ساکت و سرد بودن درسته؟
جوک جین : بله اون خیلی ساکته ولی فقط با بعضیا خوبه مثله شما ولی زیاد خوش بین نباشید خیلی ادامه خطر ناکیه .(جوک جین خدمت کاره شخصیه هیونجینه)
ات : چی خطر ناکش میکنه ؟
دوست دارم بدونم
جهش به فرداش:
ویو ات: بلند شدم یه حموم چند مینی گرفتم و لباسای اداریمو پوشیدم و از عمارت رفتم بیرون که هیونجینو دیدم .
هیونی: اوه صبح بخیر پرنسس می بینم داری می ری بیرون صبحونه خوردی؟
ات: خب راستش نه
هیونی :چرا خب برو بخور
ات :من فقط مکانی برای اقامت می خواستم همین
هیونی: نه دیگه تو جزوی از این عمارتی و می خوام بخشی از ما باشی پس برنامتو با برنامه های عمارت تنظیم کن
بگذریم می خوای برسونمت شرکت پرنسس
ات: اگه مشکلی نیست
ویو هیونجین : تو راه زیر چشمی نگاهش می کردم احساس می کنم با بقیه فرق داره ولی زیاد اجتماعی نیست
ات: ممنونم همین جاست
هیونی : مراقب خودت باش
ات : ... اممم .. مرسی
ویو هیونجین پامو روی پدال گاز فشاردادم و دور شدم وزیره لب گفتم : یعنی می دونه سخت بهش دل باختم؟
ویو ات: کمکم شرکت وضعیتش بهتر می شد و منو هیونجین هم صمیمی تر ولی من هیچی از گذشتش نمی دونستم . من همیشه تو سوکوت توی اتاقی که هیونجین بهم داده بودش بودم و داشتم کار می کردم حالا چی میشد من از اتاق میومدم بیرون .
ولی هیچنجین همیشه باهام خوش برخورد بود و این همه ی خواسته ی من بود
فلش بک به دوران بچگی ات :
(علامت باباش* مامانش+)
*من دارم میرم یادت باشه خوب ات رو ادب کنی .
+نمی دونم کجاس ولی وقتی برگشت باید کلی کار کنه .
ویو ات: اون موقع ها از ترسم تو کمده قدیمی که جولی خونه بود قایم می شدم زیادم مهم نبود کجام فقط مهم بود که چقدر کار می کنم و همیشه دستور پاهام زخمی بود و همش کاره مامانم بود بابام کمکم پول جمع کرد و یه خونه ی بزرگ گرفت ولی بازم من همیشه گوشه ی اتاقم نشسته بودم و توچشم نبودم تا این که برادرم به دنیا اومد و توجهات رفت زیره صفر
شوروع کردم تو کتاب خونه کار کردن و با حوقوقم رفتم دانشگاه و برای همیشه خونه رو ترک کردم و بعد اومدم کره🇰🇷
پایان فلش بک
ات: پس شما گفتید اقای هیونجین خیلی ساکت و سرد بودن درسته؟
جوک جین : بله اون خیلی ساکته ولی فقط با بعضیا خوبه مثله شما ولی زیاد خوش بین نباشید خیلی ادامه خطر ناکیه .(جوک جین خدمت کاره شخصیه هیونجینه)
ات : چی خطر ناکش میکنه ؟
دوست دارم بدونم
جهش به فرداش:
ویو ات: بلند شدم یه حموم چند مینی گرفتم و لباسای اداریمو پوشیدم و از عمارت رفتم بیرون که هیونجینو دیدم .
هیونی: اوه صبح بخیر پرنسس می بینم داری می ری بیرون صبحونه خوردی؟
ات: خب راستش نه
هیونی :چرا خب برو بخور
ات :من فقط مکانی برای اقامت می خواستم همین
هیونی: نه دیگه تو جزوی از این عمارتی و می خوام بخشی از ما باشی پس برنامتو با برنامه های عمارت تنظیم کن
بگذریم می خوای برسونمت شرکت پرنسس
ات: اگه مشکلی نیست
ویو هیونجین : تو راه زیر چشمی نگاهش می کردم احساس می کنم با بقیه فرق داره ولی زیاد اجتماعی نیست
ات: ممنونم همین جاست
هیونی : مراقب خودت باش
ات : ... اممم .. مرسی
ویو هیونجین پامو روی پدال گاز فشاردادم و دور شدم وزیره لب گفتم : یعنی می دونه سخت بهش دل باختم؟
- ۱۱.۹k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط