چند پارتی
چند پارتی
هیونجین
توضیحات ات مدیر یه شرکتها که در حاله ورشکستگیه و یک قدم مونده تا تمامه دارایی هاشو از دست بده که...
هیونجین بعد از دیسبند شدن تبدیل به یه میلیونره افسرده میشه که...
ویو ات : امروز بعد از کلی کار داشتم به سمته خونه قدم می زدم که صاحب قبلیه خونه بهم زنگ زد
الو کیم ا ت
بله خودمم
ملک شما توقفه و شما حقه اقامت داخلش رو ندارید
چ ..چی
ویو ات حواسم نبود که کجا وایسادم ویه چیزی خیلی محکم بهم برخورد کرد و همه چیز سیاه شد
ویو هیونجین : امروز با مدیر برنامه هام دعوا کردم و دیگه داشت حالم از خودم بهم می خورد ماشینو روشن کردم و با سرعت بالا زدم بیرون نمی دونستم کجا دارم میرم که به یکی زدم با استرس از ماشین اومدم بیرون بعد از دیدنه صورته زیباشو قلبم به تپش افتاد سوارش کردم
جهش به داخله خونه ی هیونجین :
ویو ات: داشتم کمکم چشمامو باز می کردم که یه سر درده وحشتناک افتاد به جونم به رو به روم نگاه کردم یه مرده قد بلند و خوشتیپ با موهای افشونش بهم زل زده بود که دوباره افتادم و همه جا تاریک شد
ویو هیونجین: درو باز کردم و دیدم نشسته و انگار سرش درد میکنه که دوباره غش کرد دودم و نبزش رو چک کردم و خیالم راحت شد و نگاهم افتاد به لباش خیلی وسوسه انگیز بود ...
ات : دوباره چشام باز شد و دیدم همون مرد افتاده به جونه لبام حلش دادم عقب
هیونی : سلام بلاخره بیدار شدی پرنسس
ات : هاااااا پرنسس ببینم با من چی کار داری اخخخخخخ(یه دفعه سر درد فرایش گرفت )
هیونی : نگران نباش و فعلا استراحت کن
ات :هوی عوضی چی کار داشتی باصورتم می کردی
جهش به یک روز بعد :
ویو ات : اوروم اروم قدم برمی داشتم که سرمی بکشم و وارد یه اتاق شدم همون عوضیه خوش قیافه روی میزه کارش خوابش برده بود رفتم و دستم رو گذاشتم روی گونه چشاش باز شد و پرید هوا .خودمو جمع کردم
ات: چرا منو آوردی اینجا؟
هیونی : دیدم کفه خیابون افتادی و با خودم اوردمت به خونم اگه بخوای می تونی با من زندگی کنی و منم می تونم ددیت باشم (نیش خند)
ات : ییییااااااا با خودت چی فکر کردی ولی من به یه اقامت گاه نیاز دارم
هیونی : پس می تونی با من اینجا باشی و مشکلی هم نیست چون می دونم به مرور زمان خودت عاشقم میشی خانمه ...
ات:کیم ات هستم عوضی
هیونجین
توضیحات ات مدیر یه شرکتها که در حاله ورشکستگیه و یک قدم مونده تا تمامه دارایی هاشو از دست بده که...
هیونجین بعد از دیسبند شدن تبدیل به یه میلیونره افسرده میشه که...
ویو ات : امروز بعد از کلی کار داشتم به سمته خونه قدم می زدم که صاحب قبلیه خونه بهم زنگ زد
الو کیم ا ت
بله خودمم
ملک شما توقفه و شما حقه اقامت داخلش رو ندارید
چ ..چی
ویو ات حواسم نبود که کجا وایسادم ویه چیزی خیلی محکم بهم برخورد کرد و همه چیز سیاه شد
ویو هیونجین : امروز با مدیر برنامه هام دعوا کردم و دیگه داشت حالم از خودم بهم می خورد ماشینو روشن کردم و با سرعت بالا زدم بیرون نمی دونستم کجا دارم میرم که به یکی زدم با استرس از ماشین اومدم بیرون بعد از دیدنه صورته زیباشو قلبم به تپش افتاد سوارش کردم
جهش به داخله خونه ی هیونجین :
ویو ات: داشتم کمکم چشمامو باز می کردم که یه سر درده وحشتناک افتاد به جونم به رو به روم نگاه کردم یه مرده قد بلند و خوشتیپ با موهای افشونش بهم زل زده بود که دوباره افتادم و همه جا تاریک شد
ویو هیونجین: درو باز کردم و دیدم نشسته و انگار سرش درد میکنه که دوباره غش کرد دودم و نبزش رو چک کردم و خیالم راحت شد و نگاهم افتاد به لباش خیلی وسوسه انگیز بود ...
ات : دوباره چشام باز شد و دیدم همون مرد افتاده به جونه لبام حلش دادم عقب
هیونی : سلام بلاخره بیدار شدی پرنسس
ات : هاااااا پرنسس ببینم با من چی کار داری اخخخخخخ(یه دفعه سر درد فرایش گرفت )
هیونی : نگران نباش و فعلا استراحت کن
ات :هوی عوضی چی کار داشتی باصورتم می کردی
جهش به یک روز بعد :
ویو ات : اوروم اروم قدم برمی داشتم که سرمی بکشم و وارد یه اتاق شدم همون عوضیه خوش قیافه روی میزه کارش خوابش برده بود رفتم و دستم رو گذاشتم روی گونه چشاش باز شد و پرید هوا .خودمو جمع کردم
ات: چرا منو آوردی اینجا؟
هیونی : دیدم کفه خیابون افتادی و با خودم اوردمت به خونم اگه بخوای می تونی با من زندگی کنی و منم می تونم ددیت باشم (نیش خند)
ات : ییییااااااا با خودت چی فکر کردی ولی من به یه اقامت گاه نیاز دارم
هیونی : پس می تونی با من اینجا باشی و مشکلی هم نیست چون می دونم به مرور زمان خودت عاشقم میشی خانمه ...
ات:کیم ات هستم عوضی
- ۱۰.۹k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط