پارت متروکه ای در ذهن
پارتـ⁵: متروکه ای در ذهنـ
(جیمز🕸🪦)
داشتم شمع هارو به اون ترتیبی که لازم داشتم میچیندم
کلارک:(شمع؟ مگه میخوای احضار روح کنی؟)
بعد از چیدن، داخلش یه صلیب شکسته میزارم و، کمی از دستمو با چاقو میبرم و یه قطره از خونمو میریزم رو اون صلیب
کلارک:(دقیقا میخوای چیکار کنی؟)
گفتم:(خب... میخوام توی ذهنم باهاش ارتباط برقرار کنم...حالا هم برو عقب و به هیچی دست نزن)
نشستم وسط اون شمع ها و شروع کردم به تمرکز کردن...
(نیم ساعت بعد...)
(کلارک❤️🩹🫂)
رو زمین نشسته بودم و با تفنگم ور میرفتم
یهو انگار یکی جیمز رو پرت کرد اونور، ولی کسی اونجا نبود
سریع بلند شدم... داد زدم:(جیمز! چشاتو وا کن!)
یکم قلط زد و از دایره شمع ها خارج شد.....
دویدم طرفش
گفتم:(خوبی؟)
گفت:(آ... آ. آ... آ... آره.... خ... خوبم)
دستشو گرفتم و بلندش کردم
گفت:(سریع باید وسیله هامونو جمع کنیم بریم... تو ماشین بهت همه چیو میگم...!)
سریع شمع هارو جمع کردم
نگران شده بودم، تا حالا کسی رو انقد نگران و ترسیده ندیده بودم!
پرسیدم:(چرا اینقدر ترسیدی؟ چه اتفاقی افتاده؟)
و همونجوری که با صحبت میکردم به سمت ماشین هم حرکت میکردیم*
جیمز:(نمیدونم، تو واقعیت صدای یکیو میشنیدم، یک دختر بچه، یهو یک دست انگار گردنمو گرفت و پرتم کرد اونور!)
سوار ماشین شدیم*
پرسیدم:(اون دختر کی میتونه باشه؟)
_(نمیدونم، شاید همون کسی باشه که دنبالشیم، همونی که اون دونفرو کشت......نمیدونمــ...)
جیمز ادامه داد:(وقتی توی دایره شمع ها نشسته بودم........ احساس میکردم زمان متوقف شده و یا شاید میره عقب، صدای تو رو داخل یک خونه متروکه شنیدم، داشتی داد میزدی "خواهر" انگار دنبال خواهرت بودیـ........)
یهو بهم نگاه کرد
جیمز:(تو... کسی توی خانوادت هس که...... قادر به انجام دادن همچین کاری باشه؟ منظورم اینه که.... کشتن دیگران....)
استرس کل بدنمو گرفت، کمی فکر کردم.... گفتم:(ن... ن.... ن.. نه!)
گفتم:(شاید اون متروکه یه سرنخ باشه...... مگه نه؟)
جیمز:(به احتمال زیاد، ولی تا جایی که میدونم رفتن به اونجا خطر محضه!)
گفتم:(مجبوریم.... فردا ساعت 12 میام دنبالت، امشبو استراحت کن.... من یه چند جلسه ساعت ۶ صبح با انجمن پلیسا و کاراگاه های حرفه ای دارم، باید ببینیم که میتونیم از روی جنازه ها سرنخی پیدا کنیم یا نه.....)
ادامهـ دارد..........
اهمممممم
دم رباته گرم✓
#سونیک#شدو#داستان#رمان#کمیک#آرت#نقاشی#اوسی#آرتیست#نقاش
(جیمز🕸🪦)
داشتم شمع هارو به اون ترتیبی که لازم داشتم میچیندم
کلارک:(شمع؟ مگه میخوای احضار روح کنی؟)
بعد از چیدن، داخلش یه صلیب شکسته میزارم و، کمی از دستمو با چاقو میبرم و یه قطره از خونمو میریزم رو اون صلیب
کلارک:(دقیقا میخوای چیکار کنی؟)
گفتم:(خب... میخوام توی ذهنم باهاش ارتباط برقرار کنم...حالا هم برو عقب و به هیچی دست نزن)
نشستم وسط اون شمع ها و شروع کردم به تمرکز کردن...
(نیم ساعت بعد...)
(کلارک❤️🩹🫂)
رو زمین نشسته بودم و با تفنگم ور میرفتم
یهو انگار یکی جیمز رو پرت کرد اونور، ولی کسی اونجا نبود
سریع بلند شدم... داد زدم:(جیمز! چشاتو وا کن!)
یکم قلط زد و از دایره شمع ها خارج شد.....
دویدم طرفش
گفتم:(خوبی؟)
گفت:(آ... آ. آ... آ... آره.... خ... خوبم)
دستشو گرفتم و بلندش کردم
گفت:(سریع باید وسیله هامونو جمع کنیم بریم... تو ماشین بهت همه چیو میگم...!)
سریع شمع هارو جمع کردم
نگران شده بودم، تا حالا کسی رو انقد نگران و ترسیده ندیده بودم!
پرسیدم:(چرا اینقدر ترسیدی؟ چه اتفاقی افتاده؟)
و همونجوری که با صحبت میکردم به سمت ماشین هم حرکت میکردیم*
جیمز:(نمیدونم، تو واقعیت صدای یکیو میشنیدم، یک دختر بچه، یهو یک دست انگار گردنمو گرفت و پرتم کرد اونور!)
سوار ماشین شدیم*
پرسیدم:(اون دختر کی میتونه باشه؟)
_(نمیدونم، شاید همون کسی باشه که دنبالشیم، همونی که اون دونفرو کشت......نمیدونمــ...)
جیمز ادامه داد:(وقتی توی دایره شمع ها نشسته بودم........ احساس میکردم زمان متوقف شده و یا شاید میره عقب، صدای تو رو داخل یک خونه متروکه شنیدم، داشتی داد میزدی "خواهر" انگار دنبال خواهرت بودیـ........)
یهو بهم نگاه کرد
جیمز:(تو... کسی توی خانوادت هس که...... قادر به انجام دادن همچین کاری باشه؟ منظورم اینه که.... کشتن دیگران....)
استرس کل بدنمو گرفت، کمی فکر کردم.... گفتم:(ن... ن.... ن.. نه!)
گفتم:(شاید اون متروکه یه سرنخ باشه...... مگه نه؟)
جیمز:(به احتمال زیاد، ولی تا جایی که میدونم رفتن به اونجا خطر محضه!)
گفتم:(مجبوریم.... فردا ساعت 12 میام دنبالت، امشبو استراحت کن.... من یه چند جلسه ساعت ۶ صبح با انجمن پلیسا و کاراگاه های حرفه ای دارم، باید ببینیم که میتونیم از روی جنازه ها سرنخی پیدا کنیم یا نه.....)
ادامهـ دارد..........
اهمممممم
دم رباته گرم✓
#سونیک#شدو#داستان#رمان#کمیک#آرت#نقاشی#اوسی#آرتیست#نقاش
- ۶.۹k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط