میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود

میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود

عشق تو بَسَم بود که این شعله ی بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود

آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود

دست من و آغوش تو ،هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

بالله که جز یاد تو گر هیچ کسم هست
حاشا که بجز عشق تو گر هیچ کسم بود

لب بسته و پر سوخته از پیش تو رفتم
رفتی، بخدا گر هوسم بود بسم بود
دیدگاه ها (۲)

آخر هفته دلم تنگ تر از هر روز استجمعه ها پای دلم لَنگ تر از ...

تمامِ روز نشستم ، کنارِ خاطره هامگر به یادِ تو شویَم ، غبارِ...

خانه ات در باغی از شیراز باشد بهتر است دور ِ آن پرچین ِ سرو ...

ﺍﺯ ﺯﻟﯿﺨﺎ ﺁﺑﺮﻭ ﺭﺍ ﺑُﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﭼﺸﻢ!ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﻭ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط