میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود
عشق تو بَسَم بود که این شعله ی بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو ،هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله که جز یاد تو گر هیچ کسم هست
حاشا که بجز عشق تو گر هیچ کسم بود
لب بسته و پر سوخته از پیش تو رفتم
رفتی، بخدا گر هوسم بود بسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود
عشق تو بَسَم بود که این شعله ی بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو ،هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله که جز یاد تو گر هیچ کسم هست
حاشا که بجز عشق تو گر هیچ کسم بود
لب بسته و پر سوخته از پیش تو رفتم
رفتی، بخدا گر هوسم بود بسم بود
۲.۱k
۰۷ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.