وقتی كه قلبت سرشار از شكر و سپاس است، هر دری كه بسته مینم
وقتی كه قلبت سرشار از شكر و سپاس است، هر دری كه بسته مینماید میتواند برای بركتی عظیم تر دروازه ای گردد...
رنگتسو Rengetsu یكی از نادر زنانی بود که معرفت رسید؛او در زیارت بود و در غروب یك روز سرد به دهكده ای وارد شد و درخواست سرپناهی برای اقامت شبانه كرد. ولی روستاییان درها را به رویش بستند. آنان میبایست بوداییان سنت گرا بوده باشند، زیرا كه به این زن راهبه اجازه ی اقامت در منزلشان را ندادند و او را از دهكده بیرون كردند.
شبی سرد بود و زن سرپناهی نداشت و گرسنه بود. او مجبور شد از درخت گیلاسی كه در آن حوالی بود برای خودش منزلگاهی بسازد. سرما شدید بود و او نمیتوانست بخوابد. و خطر حمله ی حیوانات وحشی نیز وجود داشت.
رنگتسو نیمه شب از خواب برخاست و درآسمان شب بهاری شكوفه های گیلاس را دید که به ماه ِ مه گرفته میخندند. از شدت غلبه ی این احساس زیبا بلند شد و به سوی دهكده ادای احترام كرد. او با سپاسی عظیم، از كسانی كه به او سرپناه ندادند تشكر کرد. درغیر اینصورت او در زیر سقفی معمولی به خواب میرفت و این منظره ی مبارك را از كف میداد......این شكوفه های گیلاس و این زمزمه ی آنها با ماه مه آلوده، و این سكوت شب، این سكوت غایی شب را ازکف میداد....
دری اگر به روی تو بسته شد
شک نکن طوفانی پشت آن در بوده
به حکمت پروردگار اعتماد کن
اصرار نکن
تسلیم باش...
زندگی پدیده ای عظیم است...و هر لحظه ی آن برای تو هزار و یک هدیه دارد. ولی تو چنان مشغول هستی؛ چنان سرگرم ذهن پرخواهش خود هستی؛ چنان از افكارت سرشاری كه تمام آن هدایا را رد میكنی. خداوند وارد میشود و تو به رد كردن ادامه میدهی...
انسان زمانی به بیداری میرسد كه تمام چیزهایی را كه زندگی برایش می آورد را با سپاسگزاریِ تمام بپذیرد...
درقلب خود آرام باش✨
رنگتسو Rengetsu یكی از نادر زنانی بود که معرفت رسید؛او در زیارت بود و در غروب یك روز سرد به دهكده ای وارد شد و درخواست سرپناهی برای اقامت شبانه كرد. ولی روستاییان درها را به رویش بستند. آنان میبایست بوداییان سنت گرا بوده باشند، زیرا كه به این زن راهبه اجازه ی اقامت در منزلشان را ندادند و او را از دهكده بیرون كردند.
شبی سرد بود و زن سرپناهی نداشت و گرسنه بود. او مجبور شد از درخت گیلاسی كه در آن حوالی بود برای خودش منزلگاهی بسازد. سرما شدید بود و او نمیتوانست بخوابد. و خطر حمله ی حیوانات وحشی نیز وجود داشت.
رنگتسو نیمه شب از خواب برخاست و درآسمان شب بهاری شكوفه های گیلاس را دید که به ماه ِ مه گرفته میخندند. از شدت غلبه ی این احساس زیبا بلند شد و به سوی دهكده ادای احترام كرد. او با سپاسی عظیم، از كسانی كه به او سرپناه ندادند تشكر کرد. درغیر اینصورت او در زیر سقفی معمولی به خواب میرفت و این منظره ی مبارك را از كف میداد......این شكوفه های گیلاس و این زمزمه ی آنها با ماه مه آلوده، و این سكوت شب، این سكوت غایی شب را ازکف میداد....
دری اگر به روی تو بسته شد
شک نکن طوفانی پشت آن در بوده
به حکمت پروردگار اعتماد کن
اصرار نکن
تسلیم باش...
زندگی پدیده ای عظیم است...و هر لحظه ی آن برای تو هزار و یک هدیه دارد. ولی تو چنان مشغول هستی؛ چنان سرگرم ذهن پرخواهش خود هستی؛ چنان از افكارت سرشاری كه تمام آن هدایا را رد میكنی. خداوند وارد میشود و تو به رد كردن ادامه میدهی...
انسان زمانی به بیداری میرسد كه تمام چیزهایی را كه زندگی برایش می آورد را با سپاسگزاریِ تمام بپذیرد...
درقلب خود آرام باش✨
۸.۰k
۱۲ بهمن ۱۴۰۰