یک روز رویایی
پارت ۴۳🍷
(ویو ا.ت)
داخل وان حموم بودم...چشمام بستم و غرق در فکر کردن شدم
جونگ کوک:ا.ت بیا بیرون بریم ناهار
ا.ت:باشه
از وان اومدم بیرون و حوله رو تنم کردم..جلو ایینه موهامو خشک کردم و رفتم بیرون..از داخل چمدونم یه لباس دراوردم و پوشیدم
جونگ کوک:ا.ت یه خبر دارم
ا.ت:چی شده؟
جونگ کوک:عموموم اینا اینجان
ا.ت:اینجا؟
جونگ کوک:اره یه خونه ی ویلایی نزدیکه لب ساحل دارن..شب دعوتمونکردن
ا.ت:اهوم(ذهنش دوباره درگیر فلیکس شد)
رفتیم رستوران هتل برای ناهار
جونگ کوک:ا.ت چرا ت خودتی؟
ا.ت:هیچی نیست فقط یکم خستم
جونگ کوک:بعد ناهار برو بخاب
ا.ت:ت کجا میری؟
جونگ کوک:پیش عموم..اونا برای تفریح اینجا نیستن اومدن با سهام دار های شرکت ملاقات کنن..حالا منم ک اینجام قرار شده ب ملاقاتشون برم
ا.ت:اهوم
بعد از ناهار رفتم ت اتاق...رو تخت دراز کشیدم..احساس میکنم افسرده شدم..شاید برای رابطه ایه ک امروز داشتم..چشمامو بستم و خابیدم..با صدای الارم گوشی بیدار شدم..داشت زنگ میخورد
ا.ت:بله؟
جونگ کوک:ا.ت بیدار شدی؟
ا.ت:اره..چیزی شده؟
جونگ کوک:ساعتو دیدی؟
یه نگاه ب ساعت کردم دیدم ۷ شبه
ا.ت:شت کی انقد زمان زود گذشت
جونگ کوک:ولش..اماده شو لیا میاد دنبالت بیای اینجا
ا.ت:باشه
بلند شدم دستو صورتمو شستم و یه لباس پوشیدم ک گردنمو پوشیدع باشه تا کسی رد کیس مارک هارو نبینه..ساعت هفت و نیم بود ک صدای تلفن اتاق درومد..رفتم ورداشتم
ا.ت:الو
مهماندار:سلام خانم جئون..یک خانمی به اسم لیا جئون اومدن دنبالتون
ا.ت:بله بهشون بگین الان میام
سریع یه ارایش ملایم کردم و رفتم پایین..لیا جلوی یه ماشین لامبرگینی وایستاده بود
ا.ت:سلام
لیا:بشین بریم
نشستم ت ماشین و راه افتادیم
ا.ت:ازم متنفری؟
لیا:نه
ا.ت:پس چرا باهام سردی؟
لیا:مدلم همینه
چند مینی گذشت..تردید داشتم ولی باید ازش میپرسیدم
ا.ت:میگم..بجز ت و بابات کس دیگه ایم اومده؟
لیا:اگه منظورت فلیکسه ن نیومده..خبر نداره ت اینجایی وگرنه با کله میومد
ا.ت:چ..چرا؟
لیا:تازه میپرسی چرا؟ بیچاره داداش بدبخت من عاشق کی شده...یعنی ت نفهمیدی چقد فلیکس دوست داره؟
ا.ت:ولی من نامزد دارم
لیا:پس انقد دلشو خش نکن
ا.ت:من دلشو خوش نکردم
لیا:چرا خوش کردی..دیروز وقتی اومد خونه رد رژ روی گونش بود..تا نصفه شب اون رد لعنتیو پاک نکرد هرچقد ازش پرسیدم جای لب کیه نگفت تا اخرش از زیر زبونش کشیدم ک رد رژ توعه..تا حالا ت عمرم اونو انقد خوشحال ندیده بودم
نمیدونستم چی بگم..فک نمیکردم انقد فلیکس دوسم داشته باشه
همون لحظه صدای زنگ گوشی لیا اومد...ب صفحه ی گوشیش نگا کرد
لیا:فلیکسه
.
.
.
جدی بسه امروز ۸ تا پارت گذاشتم🗿
(ویو ا.ت)
داخل وان حموم بودم...چشمام بستم و غرق در فکر کردن شدم
جونگ کوک:ا.ت بیا بیرون بریم ناهار
ا.ت:باشه
از وان اومدم بیرون و حوله رو تنم کردم..جلو ایینه موهامو خشک کردم و رفتم بیرون..از داخل چمدونم یه لباس دراوردم و پوشیدم
جونگ کوک:ا.ت یه خبر دارم
ا.ت:چی شده؟
جونگ کوک:عموموم اینا اینجان
ا.ت:اینجا؟
جونگ کوک:اره یه خونه ی ویلایی نزدیکه لب ساحل دارن..شب دعوتمونکردن
ا.ت:اهوم(ذهنش دوباره درگیر فلیکس شد)
رفتیم رستوران هتل برای ناهار
جونگ کوک:ا.ت چرا ت خودتی؟
ا.ت:هیچی نیست فقط یکم خستم
جونگ کوک:بعد ناهار برو بخاب
ا.ت:ت کجا میری؟
جونگ کوک:پیش عموم..اونا برای تفریح اینجا نیستن اومدن با سهام دار های شرکت ملاقات کنن..حالا منم ک اینجام قرار شده ب ملاقاتشون برم
ا.ت:اهوم
بعد از ناهار رفتم ت اتاق...رو تخت دراز کشیدم..احساس میکنم افسرده شدم..شاید برای رابطه ایه ک امروز داشتم..چشمامو بستم و خابیدم..با صدای الارم گوشی بیدار شدم..داشت زنگ میخورد
ا.ت:بله؟
جونگ کوک:ا.ت بیدار شدی؟
ا.ت:اره..چیزی شده؟
جونگ کوک:ساعتو دیدی؟
یه نگاه ب ساعت کردم دیدم ۷ شبه
ا.ت:شت کی انقد زمان زود گذشت
جونگ کوک:ولش..اماده شو لیا میاد دنبالت بیای اینجا
ا.ت:باشه
بلند شدم دستو صورتمو شستم و یه لباس پوشیدم ک گردنمو پوشیدع باشه تا کسی رد کیس مارک هارو نبینه..ساعت هفت و نیم بود ک صدای تلفن اتاق درومد..رفتم ورداشتم
ا.ت:الو
مهماندار:سلام خانم جئون..یک خانمی به اسم لیا جئون اومدن دنبالتون
ا.ت:بله بهشون بگین الان میام
سریع یه ارایش ملایم کردم و رفتم پایین..لیا جلوی یه ماشین لامبرگینی وایستاده بود
ا.ت:سلام
لیا:بشین بریم
نشستم ت ماشین و راه افتادیم
ا.ت:ازم متنفری؟
لیا:نه
ا.ت:پس چرا باهام سردی؟
لیا:مدلم همینه
چند مینی گذشت..تردید داشتم ولی باید ازش میپرسیدم
ا.ت:میگم..بجز ت و بابات کس دیگه ایم اومده؟
لیا:اگه منظورت فلیکسه ن نیومده..خبر نداره ت اینجایی وگرنه با کله میومد
ا.ت:چ..چرا؟
لیا:تازه میپرسی چرا؟ بیچاره داداش بدبخت من عاشق کی شده...یعنی ت نفهمیدی چقد فلیکس دوست داره؟
ا.ت:ولی من نامزد دارم
لیا:پس انقد دلشو خش نکن
ا.ت:من دلشو خوش نکردم
لیا:چرا خوش کردی..دیروز وقتی اومد خونه رد رژ روی گونش بود..تا نصفه شب اون رد لعنتیو پاک نکرد هرچقد ازش پرسیدم جای لب کیه نگفت تا اخرش از زیر زبونش کشیدم ک رد رژ توعه..تا حالا ت عمرم اونو انقد خوشحال ندیده بودم
نمیدونستم چی بگم..فک نمیکردم انقد فلیکس دوسم داشته باشه
همون لحظه صدای زنگ گوشی لیا اومد...ب صفحه ی گوشیش نگا کرد
لیا:فلیکسه
.
.
.
جدی بسه امروز ۸ تا پارت گذاشتم🗿
۱۷.۴k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.