رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part70
این سوک :معلومه که یادم نرفته😌
با رستا و باران رفتیم تو اتاق ماجرا رو کامل براشون تعریف کردم
رستا: هی دختر دیوونه شدی چرا تنها پا شدی رفتی اونجا!
این سوک: خودمم پشیمونم😔
حالا ول کن این حرفا رو تا کی میخواین اینجا بمونین...
رستا: تا هر موقع که تو بخوای 😊
باران: چرا به جای من تصمیم میگیری!
رستا: تو با من اومدی با منم برمیگردی
این سوک: یاااا بس کنین
این یگانه خانم تنبل هم نمیخواد بیدار شه حالا
یگانه تکونی خورد و گفت: خدایی خیلی خسته بودم...🥱
رستا: پس تو بخاطر اینکه جونگ کوک رو دیدی غش نکردی خوابت میومده..
یگانه از جاش پرید و گفت:
من مگه خواب ندیده بودم هاااا؟ اینجا کجاست؟
این سوک:😂 اولا سلام بعدم نخیر خواب نبوده درست دیدی
یگانه: واقعااا!
باران: خواهشا دیگه چیزی بهش نگین الان غش میکنه باز
این سوک:اگه خونسردی خودتو حفظ کنی نشونشون میدم بت
یگانه: با.. با..باشه
باران: رستا تو یکم استراحت کن کلا تو هواپیما چش رو هم نزاشتی
رستا: باشه شما برین...
رفتیم بیرون پسرا رو کاناپه نشسته بودن
یگانه تا دیدشون دستشو گذاشت رو دهنش
بعد به کره ای گفت
یگانه: باورم نمیشه واقعا دارم خواب میبینم
کوک: خانم محترم خواب نمیبینی کاملا بیداری
این سوک: درسته حالا تا بلایی سر خودت نیوردی بیا بریم بشین
رفتیم نشستیم یگانه اروم تر شد و شروع کرد به صحبت کردن باهاشون
منم گوش میدادم
یهو باران به انگلیسی گفت:
هِی میشه لطفا انگلیسی صحبت کنین منم یچی بفهمم باور کنین از اول دارم عین بز نگاتون میکنم تا ببینم چی میگین بخدا هیچی نمیفهمم...
همگی خندیدیم
داشتیم با هم خوش و بش میکردیم که
گوشی تهیونگ زنگ خورد
بلند شد و رفت بیرون
حدود پنج دقیقه بود که نیومد تو
به بهانه دستشویی رفتن از جام بلند شدم رفتم دنبالش
#part70
این سوک :معلومه که یادم نرفته😌
با رستا و باران رفتیم تو اتاق ماجرا رو کامل براشون تعریف کردم
رستا: هی دختر دیوونه شدی چرا تنها پا شدی رفتی اونجا!
این سوک: خودمم پشیمونم😔
حالا ول کن این حرفا رو تا کی میخواین اینجا بمونین...
رستا: تا هر موقع که تو بخوای 😊
باران: چرا به جای من تصمیم میگیری!
رستا: تو با من اومدی با منم برمیگردی
این سوک: یاااا بس کنین
این یگانه خانم تنبل هم نمیخواد بیدار شه حالا
یگانه تکونی خورد و گفت: خدایی خیلی خسته بودم...🥱
رستا: پس تو بخاطر اینکه جونگ کوک رو دیدی غش نکردی خوابت میومده..
یگانه از جاش پرید و گفت:
من مگه خواب ندیده بودم هاااا؟ اینجا کجاست؟
این سوک:😂 اولا سلام بعدم نخیر خواب نبوده درست دیدی
یگانه: واقعااا!
باران: خواهشا دیگه چیزی بهش نگین الان غش میکنه باز
این سوک:اگه خونسردی خودتو حفظ کنی نشونشون میدم بت
یگانه: با.. با..باشه
باران: رستا تو یکم استراحت کن کلا تو هواپیما چش رو هم نزاشتی
رستا: باشه شما برین...
رفتیم بیرون پسرا رو کاناپه نشسته بودن
یگانه تا دیدشون دستشو گذاشت رو دهنش
بعد به کره ای گفت
یگانه: باورم نمیشه واقعا دارم خواب میبینم
کوک: خانم محترم خواب نمیبینی کاملا بیداری
این سوک: درسته حالا تا بلایی سر خودت نیوردی بیا بریم بشین
رفتیم نشستیم یگانه اروم تر شد و شروع کرد به صحبت کردن باهاشون
منم گوش میدادم
یهو باران به انگلیسی گفت:
هِی میشه لطفا انگلیسی صحبت کنین منم یچی بفهمم باور کنین از اول دارم عین بز نگاتون میکنم تا ببینم چی میگین بخدا هیچی نمیفهمم...
همگی خندیدیم
داشتیم با هم خوش و بش میکردیم که
گوشی تهیونگ زنگ خورد
بلند شد و رفت بیرون
حدود پنج دقیقه بود که نیومد تو
به بهانه دستشویی رفتن از جام بلند شدم رفتم دنبالش
۳.۳k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.