از یک جایی به بعد دیگر برایم مهم نبود که مشکلات تا کجای

از یک جایی به بعد، دیگر برایم مهم نبود که مشکلات، تا کجای طاقتم پیش می روند، فقط نشستم و نگاهشان کردم، چیزی نگفتم، گلایه نکردم، فقط نگاهشان کردم ! پذیرفته بودم که دنیا روالِ خودش را طی می کند و من هرچه بیشتر دست و پا بزنم، فقط خسته تر می شوم .
پذیرفتم که برای رسیدن به روزهای خوب، باید از روزهای سخت عبور کرد و برای رسیدن به قله، باید رنجِ ارتفاع را به جان خرید .
من واقعیت های تلخ را پذیرفته بودم و این پذیرش؛ عذاب و تلخیِ لحظه ها را برایم کمتر می کرد ...
دیگر گرِه های دست و پا گیرِ زندگی ام را با صبر و آرامش، باز می کنم،
چون می دانم که نگرانیِ بیش از حد، فقط گره را کور و مرا پیر و زمین گیر می کند !
من تصمیمِ خودم را گرفته ام ؛
از اینجای زندگی ام به بعد، فقط زندگی می کنم ...
دیدگاه ها (۱)

نگران کننده‌ست. شایدم نیست و من فکر می‌کنم که هست؛ این‌که خی...

انگار هرکاری میڪردم باعث ناامیدی همه میشدم..کم کم به این فڪ ...

دنیای یک آدم تبعیدی دنیای غریبی است، اول خیال میکند که خودش ...

وقتی متوجه سنجاب سیاه شدم که داشت تنه‌ی افرا را رو به پایین ...

سیصد و شصت و پنج روز با تو---روز اول

پارت ۳ موضوع : نفرین عشق سیاه جی چا: بعد تموم شدن صدای جیغم ...

#رویای #جوانی #پارت-۶خیلی عصابم خورد شد . یونگی اومد و گفت :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط