دنیای یک آدم تبعیدی دنیای غریبی است اول خیال میکند که خو

دنیای یک آدم تبعیدی دنیای غریبی است، اول خیال میکند که خودش است و کولبارش، بعد اتاقکی، میزی، چراغی، قلمی و دفتری، چند تا کتابی، نیمی به زبان مادری، نیمی به انگلیسی. بعد اهسته آهسته شروع می شود خاطره پشت خاطره یادت می آید و بعد یکمرتبه متوجه می شوی ... تاریخی پشت سر داری، متوجه میشوی موجودی که تویی حجمی است میان تهی که تمام وجودش جای دیگری سیر می کند.
[نسیم خاکسار]
دیدگاه ها (۲)

از یک جایی به بعد، دیگر برایم مهم نبود که مشکلات، تا کجای طا...

نگران کننده‌ست. شایدم نیست و من فکر می‌کنم که هست؛ این‌که خی...

وقتی متوجه سنجاب سیاه شدم که داشت تنه‌ی افرا را رو به پایین ...

آنکه میگفت منم بهر تو غمخوارترینچه دل آزار ترین شد ,چه دل آز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط