ویو ارن

ویو ارن
خسته شده بودم و الان چند روزی میشد بخاطر اون اشتباه احمقانه سرم شلوغ بود بهتره برم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم که تو راه یه کتابخونه دیدم داخل کتابخونه یه دختر دید واو چقدر زیباست
وارد کتابخانه شدم و نگاش کردم رفتم سمتش
ویو امی
یه پسر اومد تو و زل زده بهم بهش گفتم=سلام مشکلی دارین میتونم کمکتون کنم
ارن=اممم ارن هستم و خب کتاب دارین؟
چه عجیبه اسمش به من چه
امی= منم امی هستم خوشبختم و بله فقط چه کتابی
ارن =خدمتکار و اسب سیاه
امی=با من بیاین بهتون نشون میدم
ارن=ممنونم
پایان ویو
دیدگاه ها (۰)

پارت 6

پارت2

پارت5

لوکاس

P³ویو ا،ت بعد از کلی اسب سواری رفتم خونه چیکار میشه کرد باید...

عشق بی پایان من

دیدار اول ..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط