تک پارتی یونگی
تک پارتی یونگی
# درخواستی
به ساعت مچیم نگاهی انداختم. دیگه واقعا باید میرفتم خونه همین الانشم دیر کردم. پرونده های روی میزم رو جمع و جور کردم و بعد از برداشتن پالتو و وسایل مورد نظرم از اتاق خارج شدم. همه رفته بودن و تنها کسی که اونجا حظور داشت نگهبان بود. به سمت در خروجی رفتم و بعد از احترام متقابل از اون فضا دور شدم و به سمت ماشینم رفتم.
چند مین بعد / ۲:۳۰ شب........
از ماشین پیاده شدم و به سمت عمارت رفتم. حدس میزدم که شوگا خواب باشه ولی خب اینا فقط حدس و گمانه به هر حال اروم درو باز کردم و سعی کردم بی صدا درو ببندم ولی خب کدوم در بی صدا بسته میشه؟
به هر حال مهم اینه که وارد خونه شدم و باید دنبال یه پیشی بگردم. مطمعنم خیلی عصبانیه چون این اولین بارم نیس که این ساعت خونم.. هوفی از کلافگی کشیدم و به سمت اتاق کارش رفتم. به پشت در رسیدم. نمیدونستم باید چی بگم و چیکار کنم؟
هیچ ایده ای نداشتم. نفس عمیقی کشیدم و با هر بدبختی که بود تقه ای به در زدم. بله و همونطور که فکر میکردم جوابی نشنیدم. اروم در رو باز کردم و بعد از وارد شدن درو پشت سرم بستم. نگاهی بهش انداختم. سرش پایین بودو داشت چند تا پرونده رو برسی میکرد. همونجوری وایساده بودم و سرم پایین بود. نمیدونستم چیکار کنم یا چی بگم داشتم به گفته های ذهنم گوش میکردم و تو خیالات بودم.
_ میدونی که یه افسر باید حواسش جمع باشه... هوم؟ ( بم. اروم )
از خیالاتم بیرون اومدم. همونطور سرم پایین بود و با تکون دادن سرم تایید کردم.
+اهوم ( اروم )
_ خب یعنی باید اخراجت کنم؟
اروم سرم رو بالا اوردم بهش خیره شدم.
_ تو از قوانین سر پیچی کردی خانم جوان.
ناخود اگاه سرم به روبه پایین هدایت شد و زیر چشمی به حرکاتش نگاه میکردم.
هوفف کلافه ای کشید و عینکش رو از رو چشماش برداشت و به سمتم اومد. بدنم خشک شده بود و خب ترجیح دادم همونجا و تو همون حالت بمونم و تکون نخورم.
_ دلیل دیر اومدنای متوالی چیه افسر مین؟
ازینکه حتی تو این شرایط هم فامیلیشو داری و باهاش صدات میزنه لبخند ریزی زدی که از چشماش دور نموند.
_ اینبار چه پرونده ای درگیرت کرده بود؟
+ قتل.
اروم بود. درحدی اروم بود که شک داشتی به گوشش رسیده باشه. ولی اون مین یونگیه....بزرگترین و بهترین رئیس پلیس کره. دوباره غرق تفکراتت شده بودی. اونقدری که درکی از فضای دورت نداشتی. با بالا اومدن سرت به دست رئیست یا بهتر بگم دوست پسرت بهش نگاه کردی و از افکارت نجات پیدا کردی.
_ حلش هم کردی؟
بهت زده بودی نمیدونستی درمورد چی حرف میزنه. انگار مکالمه ی چند ثانیه پیش از ذهنت پاک شده بود.
+ هوم؟
_ پرونده ای که بخاطرش دیر اومدی خونه رو حل کردی افسر؟
+ بله قربان
# درخواستی
به ساعت مچیم نگاهی انداختم. دیگه واقعا باید میرفتم خونه همین الانشم دیر کردم. پرونده های روی میزم رو جمع و جور کردم و بعد از برداشتن پالتو و وسایل مورد نظرم از اتاق خارج شدم. همه رفته بودن و تنها کسی که اونجا حظور داشت نگهبان بود. به سمت در خروجی رفتم و بعد از احترام متقابل از اون فضا دور شدم و به سمت ماشینم رفتم.
چند مین بعد / ۲:۳۰ شب........
از ماشین پیاده شدم و به سمت عمارت رفتم. حدس میزدم که شوگا خواب باشه ولی خب اینا فقط حدس و گمانه به هر حال اروم درو باز کردم و سعی کردم بی صدا درو ببندم ولی خب کدوم در بی صدا بسته میشه؟
به هر حال مهم اینه که وارد خونه شدم و باید دنبال یه پیشی بگردم. مطمعنم خیلی عصبانیه چون این اولین بارم نیس که این ساعت خونم.. هوفی از کلافگی کشیدم و به سمت اتاق کارش رفتم. به پشت در رسیدم. نمیدونستم باید چی بگم و چیکار کنم؟
هیچ ایده ای نداشتم. نفس عمیقی کشیدم و با هر بدبختی که بود تقه ای به در زدم. بله و همونطور که فکر میکردم جوابی نشنیدم. اروم در رو باز کردم و بعد از وارد شدن درو پشت سرم بستم. نگاهی بهش انداختم. سرش پایین بودو داشت چند تا پرونده رو برسی میکرد. همونجوری وایساده بودم و سرم پایین بود. نمیدونستم چیکار کنم یا چی بگم داشتم به گفته های ذهنم گوش میکردم و تو خیالات بودم.
_ میدونی که یه افسر باید حواسش جمع باشه... هوم؟ ( بم. اروم )
از خیالاتم بیرون اومدم. همونطور سرم پایین بود و با تکون دادن سرم تایید کردم.
+اهوم ( اروم )
_ خب یعنی باید اخراجت کنم؟
اروم سرم رو بالا اوردم بهش خیره شدم.
_ تو از قوانین سر پیچی کردی خانم جوان.
ناخود اگاه سرم به روبه پایین هدایت شد و زیر چشمی به حرکاتش نگاه میکردم.
هوفف کلافه ای کشید و عینکش رو از رو چشماش برداشت و به سمتم اومد. بدنم خشک شده بود و خب ترجیح دادم همونجا و تو همون حالت بمونم و تکون نخورم.
_ دلیل دیر اومدنای متوالی چیه افسر مین؟
ازینکه حتی تو این شرایط هم فامیلیشو داری و باهاش صدات میزنه لبخند ریزی زدی که از چشماش دور نموند.
_ اینبار چه پرونده ای درگیرت کرده بود؟
+ قتل.
اروم بود. درحدی اروم بود که شک داشتی به گوشش رسیده باشه. ولی اون مین یونگیه....بزرگترین و بهترین رئیس پلیس کره. دوباره غرق تفکراتت شده بودی. اونقدری که درکی از فضای دورت نداشتی. با بالا اومدن سرت به دست رئیست یا بهتر بگم دوست پسرت بهش نگاه کردی و از افکارت نجات پیدا کردی.
_ حلش هم کردی؟
بهت زده بودی نمیدونستی درمورد چی حرف میزنه. انگار مکالمه ی چند ثانیه پیش از ذهنت پاک شده بود.
+ هوم؟
_ پرونده ای که بخاطرش دیر اومدی خونه رو حل کردی افسر؟
+ بله قربان
۲.۲k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.