احساس عجیب
احـــــــســـــاســ عـــجیبــــــ
pt 45
ویو نویسنده
باجی میخاس ببوستش که یکی در زد..
باجی: ساعت نه شب؟.... شوخیشون گرفته؟....
درو باز کرد
باجی: عه میتسویا... تو...... چرا...
میتسو : باجی....ساکت باش... رینکو *عصبی*
باجی: خابه....
میتسو: اخه الان وقته خابه؟....
باجی: یکم ب اعصابت مسلط باش...
میتسو : کی ب کی میگه... *نفس عمیق *راس میگی...
*پرت کردت لباس رین سمت باجی *
میتسو : ب هر حال اگه لباسش پاره شه دوبارع براش نمیدوزم....
باجی: ب... باشه... ممنون
رفت تو خونه.... درو قفل کرد و کنار رین خابید...
ویو رین:
صب ک بیدار شدم...باجی تو اشپز خونه بود
من: ها ساعت چنــ... باجیییییی چرا بیدارم نکردیییی؟
باجی : بیدار شدی لیدی؟.... شرمنده خیلی کیوت خابیده بودی...
من: باشه ولی از دفه ی بعد نزار خودم ساعت شیش بیدار شم...
باجی: باشه ... پاشو بیکن درس کردم
من: باجیییییییی.... دوست دارممممم...
باجی: میدونم........
پاشدمو صبونمو خوردم.... جدیدن خیلی زیاد میخورمو میخابم هیچوقت اینجوری نبودم....
باجی: رین خوبی؟
من: ا... اره....
باجی: امشب ازت ی چیزی میخام... لطفا بدون چونو چرا قبول کن
من: بستگی داره چی باشه
باجی : امشب میفهمی...
♡بعد مدرسه ♡(وی گشاده)
ویو نویسنده
رین باجی چی میخاستی؟
باجی:* دم گوش رین * پاشو بیا تو اتاق....
رین: ب... باجی...... چ..... چی میگی؟
کمر رینو گرفتو کشوند سمت خودش: فردا شب میخایم بریم.... دیگه وقت نمیشه....
رین: و... ولی... باجی...
باجی ما قبلا انجامش دادیم... چه فرقی داره؟
رین: اونموقه مست بودیم... فرقش خیلی زیاده....
باجی : وسطش الکلمون پرید.... ینی ده دییقه کامل کارمو کردم.... بعدشم قول دادی بهونه نیاری....
رین: ب... باشه.... فقط نیم ساعت....
..............
pt 45
ویو نویسنده
باجی میخاس ببوستش که یکی در زد..
باجی: ساعت نه شب؟.... شوخیشون گرفته؟....
درو باز کرد
باجی: عه میتسویا... تو...... چرا...
میتسو : باجی....ساکت باش... رینکو *عصبی*
باجی: خابه....
میتسو: اخه الان وقته خابه؟....
باجی: یکم ب اعصابت مسلط باش...
میتسو : کی ب کی میگه... *نفس عمیق *راس میگی...
*پرت کردت لباس رین سمت باجی *
میتسو : ب هر حال اگه لباسش پاره شه دوبارع براش نمیدوزم....
باجی: ب... باشه... ممنون
رفت تو خونه.... درو قفل کرد و کنار رین خابید...
ویو رین:
صب ک بیدار شدم...باجی تو اشپز خونه بود
من: ها ساعت چنــ... باجیییییی چرا بیدارم نکردیییی؟
باجی : بیدار شدی لیدی؟.... شرمنده خیلی کیوت خابیده بودی...
من: باشه ولی از دفه ی بعد نزار خودم ساعت شیش بیدار شم...
باجی: باشه ... پاشو بیکن درس کردم
من: باجیییییییی.... دوست دارممممم...
باجی: میدونم........
پاشدمو صبونمو خوردم.... جدیدن خیلی زیاد میخورمو میخابم هیچوقت اینجوری نبودم....
باجی: رین خوبی؟
من: ا... اره....
باجی: امشب ازت ی چیزی میخام... لطفا بدون چونو چرا قبول کن
من: بستگی داره چی باشه
باجی : امشب میفهمی...
♡بعد مدرسه ♡(وی گشاده)
ویو نویسنده
رین باجی چی میخاستی؟
باجی:* دم گوش رین * پاشو بیا تو اتاق....
رین: ب... باجی...... چ..... چی میگی؟
کمر رینو گرفتو کشوند سمت خودش: فردا شب میخایم بریم.... دیگه وقت نمیشه....
رین: و... ولی... باجی...
باجی ما قبلا انجامش دادیم... چه فرقی داره؟
رین: اونموقه مست بودیم... فرقش خیلی زیاده....
باجی : وسطش الکلمون پرید.... ینی ده دییقه کامل کارمو کردم.... بعدشم قول دادی بهونه نیاری....
رین: ب... باشه.... فقط نیم ساعت....
..............
- ۱.۴k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط