رفته بودیم مسافرت خونه ای که داخل میموندیم نزدیک جنگل بود
رفته بودیم مسافرت خونه ای که داخل میموندیم نزدیک جنگل بود خواهر کوچیکم با بابام چون خسته بودن گرفتن خوابیدن منم به مامانم گفتم میرم یه کم بگردم مامانم گفت برو دخترم😊
وارد جنگل که شدم یکم ترسیدم ولی بازم رفتم جلو تر چون خیلی طبیعتو دوست دارم که به یه خونه بزرگ تاریک رسیدم متروکه بود!یعنی از ظاهرش معلوم بود خواستم رد بشم ازش که خواهر کوچیکم صدام زد برگشتم گفتم سایان اینجا کار میکنی تنها گفتم بیا بیرون بازی بسه بعد گفت که با بابا اومدم اجی بابام گفت اره با من اومده گفتم حالا چرا نمیاین بیرون به خودم اومدم که اونا خواب بودن اصلا بیدارم شدن چطور زود تر از من رسیدن سریع گوشیمو دراوردم به مامانم زنگ زدم بدون سلام پرسیدم بابا با سایان کجان مامانم گفت خوابن برای چی اینو که گفت داشتم سکته میکردم که صدا خنده هاشون بلند شد سریع دویدم طرف خونه ولی ول کنم نبودن.....
ادمین : #لارتن
وارد جنگل که شدم یکم ترسیدم ولی بازم رفتم جلو تر چون خیلی طبیعتو دوست دارم که به یه خونه بزرگ تاریک رسیدم متروکه بود!یعنی از ظاهرش معلوم بود خواستم رد بشم ازش که خواهر کوچیکم صدام زد برگشتم گفتم سایان اینجا کار میکنی تنها گفتم بیا بیرون بازی بسه بعد گفت که با بابا اومدم اجی بابام گفت اره با من اومده گفتم حالا چرا نمیاین بیرون به خودم اومدم که اونا خواب بودن اصلا بیدارم شدن چطور زود تر از من رسیدن سریع گوشیمو دراوردم به مامانم زنگ زدم بدون سلام پرسیدم بابا با سایان کجان مامانم گفت خوابن برای چی اینو که گفت داشتم سکته میکردم که صدا خنده هاشون بلند شد سریع دویدم طرف خونه ولی ول کنم نبودن.....
ادمین : #لارتن
۸.۳k
۰۹ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.