پارت ۱....لرد من🥀
پارت ۱....لرد من🥀
بسم ا..الرحمن الرحیم
_یانا بدو دختر کارل برگشته
+وایسا اومدم دیگه
اها اینم خوب شد آینه جادویی بگو کی خوشگل تر و جذاب تره تق تق معلومه شما خوشگلتری شاهزاده خانوم.
_یاناااااا
+اوخ اوخ یادم رفت به کلی .
با سرعت پله هارو دوتا یکی طی کردم تا به در خروجی عمارت رسیدم.
_یانا
+کارل
با پرش خودم انداختم بغل کسی که از صمیم قلب عاشقش بودم .
با یه نفس عمیق عطر همیشه تلخشو به ریه هام فرستادم .
بعد از دقایقی خودمو ازش جدا کردم و با چهره سوالی زل زدم به چهرش.
+کارل اتفاقی افتاده چرا چهرت گرفتس و ازم دوری میکنی ؟؟
_یانا من...
×کارل اینجایی نفسم
با تعجب سرم رو برد به پشت کارل و زل زدم به دختره ریزه میزه ای که دامن اشراف به تن داشت .
با حرف کارل حواصم به اون جمع شد دوباره.
+یانا این ساراس .
×پس یانا اینه چرا نمیگی که نامزدتم کارل
_چی...
×سلام یانا از دیدنت خوشبختم عزیزم من نامزد کارلم تو شهر باهم اشنا شدیم و قراره همین ماه ازدواجمون رو قطعی کنیم
با چشمام به چهره مردی که سال ها عشقش رو تو دلم رشدش داده بودم نگاه کرد منتظر رد این حرفا ی دختر اشراف زاده داشتم.
+درست میگه قراره همین ماه ازدواج کنیم.
با حرفش شکستن تک به تک قلبم رو شنیدم اشکا بی مهابا به صورتم حمله میکردن .
_چرا ؟؟
با تنها کلمه ای که از زبون خارج شد دیگه چیزی نشنیدم انگار که زمان متوقف شده بود و من اسیر دست زمان .
ادامه دارد...
#خاص
بسم ا..الرحمن الرحیم
_یانا بدو دختر کارل برگشته
+وایسا اومدم دیگه
اها اینم خوب شد آینه جادویی بگو کی خوشگل تر و جذاب تره تق تق معلومه شما خوشگلتری شاهزاده خانوم.
_یاناااااا
+اوخ اوخ یادم رفت به کلی .
با سرعت پله هارو دوتا یکی طی کردم تا به در خروجی عمارت رسیدم.
_یانا
+کارل
با پرش خودم انداختم بغل کسی که از صمیم قلب عاشقش بودم .
با یه نفس عمیق عطر همیشه تلخشو به ریه هام فرستادم .
بعد از دقایقی خودمو ازش جدا کردم و با چهره سوالی زل زدم به چهرش.
+کارل اتفاقی افتاده چرا چهرت گرفتس و ازم دوری میکنی ؟؟
_یانا من...
×کارل اینجایی نفسم
با تعجب سرم رو برد به پشت کارل و زل زدم به دختره ریزه میزه ای که دامن اشراف به تن داشت .
با حرف کارل حواصم به اون جمع شد دوباره.
+یانا این ساراس .
×پس یانا اینه چرا نمیگی که نامزدتم کارل
_چی...
×سلام یانا از دیدنت خوشبختم عزیزم من نامزد کارلم تو شهر باهم اشنا شدیم و قراره همین ماه ازدواجمون رو قطعی کنیم
با چشمام به چهره مردی که سال ها عشقش رو تو دلم رشدش داده بودم نگاه کرد منتظر رد این حرفا ی دختر اشراف زاده داشتم.
+درست میگه قراره همین ماه ازدواج کنیم.
با حرفش شکستن تک به تک قلبم رو شنیدم اشکا بی مهابا به صورتم حمله میکردن .
_چرا ؟؟
با تنها کلمه ای که از زبون خارج شد دیگه چیزی نشنیدم انگار که زمان متوقف شده بود و من اسیر دست زمان .
ادامه دارد...
#خاص
۱.۹k
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.