پاییز جمشید و رفیقش بخش دوم
#پاییز #جمشید_و_رفیقش #بخش_دوم
جمشید پا می شه می ره کنار پنجره،
فکر می کنه ما حالیمون نیست ...
هر سال همینه کارش ...
می گم جمشید ما چرا تا این زرد و قرمزا رو می بینیم
بند دلمون پاره می شه؟
پس کدوم رنگا قراره حال ما رو خوب کنن،
ما مرخص شیم بریم پی کارمون؟
اون یکی رو یادته رشید بود،
دستش رو تکون می داد،
با عینک و سر فرفری وسط راهرو می گفت:
لبت کجاست که خاک چش به راه است؟!
یه بارم خیال کردیم واسه دلبر می خونه
نزدیک بود سیراب شیردونش کنیم ...
چی شد اون؟
عشق صف نونوایی بود،
هر چی از مدیریت پرسیدیم جواب سربالا داد ..
پاییز نبود، همین وقتا بود جون تو که دیگه از نونوایی برنگشت ...
آخرم ورداشتن یه ورق کاغذ چسبودن پشت شیشه
که خودسر شده،
اشتباه شده باهاس ببخشین ..
آدم به دلش چطوری حالی کنه که اشتباه شده؟
جمشید نشسته رو زمین کنار دیوار،
تکیه داده به دیوار،
خیره به روبرو، عین هر سال ...
می شینم کنار دستش پای دیوار،
می گه وردار یه نارنجی بزن رها کن این حرفا رو!
دو تا پر نارنجی می ذاریم کف دستمون،
دراز می کنیم جلوش بیا تو هم بزن ...
یارو غریبهه می گه چیه با کی کار داری؟
می گم جمشید خودتو لوس نکن بابا،
نارنجی رو بزن بلند شو بریم تو حیاط ...
می گه جمشید کیه بابا دیوونه؟
بده بینم اون داروی نظافت رو!
خودتم برو پی کارت ...
«اللهم صلی علی محمد و آل محمد»
نشسته تکیه به دیوار ...
می گم اگه نیای تنها می رما!
تولد جمشید آبانه ...
عین همون آبانی که هر چی در زدیم وا نکرد ...
نشسشت کنار دیوار خیره موند تا پاییز هر سال ...
رفتیم به مدیریت گفتیم ببخشین
چرا اسم جمشید رو توی کاغذتون ننوشتین؟
گفت جمشید کدوم بود؟
گفتیم همون که تولدش آبانه ...!
حالام آبانه دیگه، پس چرا نیست؟
اینم پاییز ...
جمشید می گه یه چایی دیگه بریزم؟
می گم چای نمی خوام،
بیا بشین پاییز خیلی یادتو می کنم ...
از پنجره اتاق می بینمش ،
وسط حیاط زردا و نارنجیا رو با پا هم می زنه ...
می خنده، می خونه: #پادشاه_فصل_ها_پاییز ...
#تمام
جمشید پا می شه می ره کنار پنجره،
فکر می کنه ما حالیمون نیست ...
هر سال همینه کارش ...
می گم جمشید ما چرا تا این زرد و قرمزا رو می بینیم
بند دلمون پاره می شه؟
پس کدوم رنگا قراره حال ما رو خوب کنن،
ما مرخص شیم بریم پی کارمون؟
اون یکی رو یادته رشید بود،
دستش رو تکون می داد،
با عینک و سر فرفری وسط راهرو می گفت:
لبت کجاست که خاک چش به راه است؟!
یه بارم خیال کردیم واسه دلبر می خونه
نزدیک بود سیراب شیردونش کنیم ...
چی شد اون؟
عشق صف نونوایی بود،
هر چی از مدیریت پرسیدیم جواب سربالا داد ..
پاییز نبود، همین وقتا بود جون تو که دیگه از نونوایی برنگشت ...
آخرم ورداشتن یه ورق کاغذ چسبودن پشت شیشه
که خودسر شده،
اشتباه شده باهاس ببخشین ..
آدم به دلش چطوری حالی کنه که اشتباه شده؟
جمشید نشسته رو زمین کنار دیوار،
تکیه داده به دیوار،
خیره به روبرو، عین هر سال ...
می شینم کنار دستش پای دیوار،
می گه وردار یه نارنجی بزن رها کن این حرفا رو!
دو تا پر نارنجی می ذاریم کف دستمون،
دراز می کنیم جلوش بیا تو هم بزن ...
یارو غریبهه می گه چیه با کی کار داری؟
می گم جمشید خودتو لوس نکن بابا،
نارنجی رو بزن بلند شو بریم تو حیاط ...
می گه جمشید کیه بابا دیوونه؟
بده بینم اون داروی نظافت رو!
خودتم برو پی کارت ...
«اللهم صلی علی محمد و آل محمد»
نشسته تکیه به دیوار ...
می گم اگه نیای تنها می رما!
تولد جمشید آبانه ...
عین همون آبانی که هر چی در زدیم وا نکرد ...
نشسشت کنار دیوار خیره موند تا پاییز هر سال ...
رفتیم به مدیریت گفتیم ببخشین
چرا اسم جمشید رو توی کاغذتون ننوشتین؟
گفت جمشید کدوم بود؟
گفتیم همون که تولدش آبانه ...!
حالام آبانه دیگه، پس چرا نیست؟
اینم پاییز ...
جمشید می گه یه چایی دیگه بریزم؟
می گم چای نمی خوام،
بیا بشین پاییز خیلی یادتو می کنم ...
از پنجره اتاق می بینمش ،
وسط حیاط زردا و نارنجیا رو با پا هم می زنه ...
می خنده، می خونه: #پادشاه_فصل_ها_پاییز ...
#تمام
۱۰.۷k
۳۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.