پارت چهارم رد پا
با خودم گفتم اینم از زنگ اول کلاس که تموم شد پسری که هم گروهیم بود اومد و گفت *چیکار اون گیرفیدوریا داری خودتو بخواطرشون به خطر ننداز تو الان اسلیترین هستی و کاری به بقیه گروه ها نداری. اونو نمیشناختم بعد از صحبتاش اسمش رو پرسیدم دراکو هستم دراکو مالفوی. دستش رو برای دست دادن دراز کرد دراکو: خوشوقتم منم همینطور اسنیپ: خیلی خب دنبالم بیا! ترس وجودم رو گرفت و خیلی حول شدم داخل دفتر که رسیدیم روی صندلی خودش نشست و ی صندلی روبروی خودش برای من گذاشت روی صندلی نشستم کمی به اطراف نگاه کردم فضا خیلی مخوف بود اسنیپ: چرا رنگت پریده؟ ام هیچی چیزی نیست. اسنیپ: یعنی من انقدر ترسناکم؟ از صندلی بلند شد و بطری ای که داخل یکی از قفسه ها بود رو برداشت کمی از اونو داخل لیوان ریخت و جلوم گذاشت چی؟ خیلی تعجب کردم چند دقیقه ای مات بودم مهربون تر از چیزی بود که فکر میکردم اسنیپ: چرا نمیخوری؟ دستم رو به لیوان بردم و نزدیک لبم بردم که یکدفعه با خودم فکر کردم اگه معجونی چیزی داخلش ریخته چی؟ ازش بعید نبود سریع روی میز گذاشتمش با تعجب نگاهم کرد اسنیپ: تا حالا همچین کسی ندیدم!.......
۴.۴k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.