ارمی فداکار

ارمی فداکار
پارت ۲۹

از دید جین :
همه ی حرفاشو انقد تند تند میگفت که فک کنم نصفش رو نفهمیدم اما سعی کردم رومش کنم و چزی که از حرفاش فهمیدم این بود که بدون اجازه به دستم دست زده و فک کرده من ناراحت میشم
خدایی ؟
اه بیخیال این دختر دیگه واقعا داره شورِش رو در میاره دیگه
بعد از این که آروم شد ازش پرسیدم : حالا چی میخواستی بگی ؟
یونجی : خب میشه جلوی یونگی شی رو بگیرین ؟
با این حرفش گیج اخمامو تو هم بردم
من : براچی ؟
وقتی یونجی قَضیه ( بچه ها نمیدونم درست نوشتم یا نه ولی امیدوارم فهمیده باشین منظورم رو ) رو برام تعریف کرد دلم میخواست بزنم توی کله خودم از دست تو یونگی
من : آه خدا......خب تو که می‌میشناسیش مثل کف دستت ، چرا گفتی ؟
یونجی سرشو پایین انداخت و هیچی نگفت
دست یونجی رو گرفتم و بردم توی حال
من عصبی گفتم : یونگی کجاست ؟
جیمین همون طور که به تلویزیون نگاه می‌کرد ، گفت : تو اتاقش

از دید یونجی :
وقتی جین دستمو گرفته بود خیلی تعجب کردم ولی هیچی نگفتم
جین بدون در زدن رفت داخل اتاقی با تم مشکی
اتاق قشنگی بود
محو اتاق بودم که با صدای جین به خودم اومدم
جین : یا یونگیا
یونگی همون طور که روی تختش دراز کشیده بود و دستش رو چشماش بود ، گفت : هووم
جین : این بچه رو چیکار داری ؟
من با بُهت گفتم : ب..بچه
یونگی نشست و گفت : کدوم بچه؟ من که بچه ای تو این خونه نمیبینم
جین : خودتو مسخره نکن خوب میدونی دارم یونجی رو میگم
یونگی چشمی چرخوند و گفت : اول بچه نیس دوما من مگه چیکارش داشتم
جین : یه هفته اومده اینجا بهش خوش بگذره بعد تو همین اول کاری میترسونیش
یونگی : جین میشه یه لحظه بری بیرون
جین زیر چشمی بهش نگاه کرد که یونگی با کلافگی گفت : محض رضای خدا نمیخوام کاریش کنم میخوام باهاش حرف بزنم

ادامه دارد ....
دیدگاه ها (۰)

ارمی فداکار پارت ۳۰ از دید یونجی :وقتی یونگی اینو گفت ذهنم م...

ارمی فداکار پارت ۳۱از دید یونگی :اون صورت ..... خیلی خیلی زی...

ارمی فداکار پارت ۲۸ از دید یونجی : سریع از جاش پاشد و جوری ب...

حتما و حتما بخونین لطفا و تو کامنتا نظرتون رو بگین 🙏🏻

my month پارت¹²

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط