پارت صدو شصت و سه....
#پارت صدو شصت و سه....
#کارن...
اونم دید نمیتونه کاری کنه چیزی نگفت ودستش رو دور گردنم حلقه کرد...
نفساش بخاطر این که سرش توی سینم بود میخورد بهم این همه نزدیکی بردمش سمت اتاق در اتاق رو با پام باز کردم روی تخت گذاشتمش که این قدر خسته بود همون جوری خوابیدبهش نگاه کردم واقعا کنترل خودم در برابرش سخت شده بود کمی از مو هاش که باز بود روی صورتش ریخته بود کنارش نشستم روی تخت و دست بردم سمت صورتش مو هاش رو کنار زدم که جانان لباشو مثل بچه ها که عروسکش رو ازش گرفتن بق کرده داد جلو نمیدونم چی شد که با دیدن لباش غیر ارادی سمتش رفتم و لبم رو روی لبش گذاشتم....
اون قدر نرم و شیرین بود که غرق بوسه شدم چشمام رو باز کردم خواستم عقب بکشم که با چشمای باز جانان روبه رو شدم...
عقب کشیدم ...
جانان: چیکار کردی.....
دستم رو پشت سرم برم و کمی خاروندم و ...
من: خوب....چیزه....من....اصلا تقصیر خودته دیگه...
جانان: واسه چی من....
من: اره دیگه تقصیر توعه خووب بابا منم مردم دیگه ...لبتو اون شکلی میکنی توقع داری بشینم نگات کنم..
جانان: تو حق نداشتی بهم نزدیک شی...
من: کی میگه اصلا میخوامت تمکینم کنی همین امشب...
جانان: چی کار کنم....؟؟؟
من این کار...
و بعد رفتم جلو و شروع کردم دوباره بوسیدینش...
اولش تقلا میکرد که روش خیمه زدم و زیر خودم حبسش کردم...
کم کم رفتم پایین تر و گردن و لاله ی گوشش رو خیس بوسیدم و دوباره کامی از لباش گرفتم این بار اونم کمی در بخاطر حسای دخترونش که تحریک شده بودن همراهیم کرد جری تر شدم و ....
#جانان...
اومدن توی جام قلت بزنم که درد شدیدی زیر دلم پیچید و اخ گفتم....
چشمام رووباز کردم و به خودم که توی بغل کارن بود و لخت نگاه کردم یادم دیشب افتادم که چی بینمون پیش اومده بود خجالت کشیدیم و سرم رو توی سینش پنهون کردم ...
زیر دلم دوباره شروع کرد تیر کشیدن دردم هی زیاد تر میشد روم نمیشد کارن رو بیدار کنم شروع کردم اروم گریه کردن نمیدونم چی شد که کارن بیدار شد نگاهی بهم انداخت و با دیدن صورتم سریع گفت:
چی شدی جانان درد داری .....
من: سری تکون دادم که...
کارن: چی کار کنم حالا ...کمی گیج دور خودش چرخید بعد یهو رفت سمت کمد و لباس خودش لباس پوشید و واسم منم لباس اورد و گفت:
بیا عزیزم پاشو اینو کمک کنم بپوش ببرمت دکتر...پاشو گلم...
من: نمیخواد کارن فقط برام یه مسکن بیار ..
کارن: خیر سرم دکترم بعد یادم میره ...الان میارم وایسا...
رفت پایین به هول شدنش خندیدم بعد از چند دقیقه اومد بالا با یه بسته قرص و لیوان اب و یه لقمه ساندویچی هم دستش بود..
کارن: بیا جانان اینو بخور بعد بهت قرص بدم خوب نیست دل خالی بخوری...
کمی خودم رو بالا کشیدم و چند تا گاز به لقمه زدم از درد دیگه نخوردم و قرص رو ازش گرفتم و خوردم...
کارن:...
#کارن...
اونم دید نمیتونه کاری کنه چیزی نگفت ودستش رو دور گردنم حلقه کرد...
نفساش بخاطر این که سرش توی سینم بود میخورد بهم این همه نزدیکی بردمش سمت اتاق در اتاق رو با پام باز کردم روی تخت گذاشتمش که این قدر خسته بود همون جوری خوابیدبهش نگاه کردم واقعا کنترل خودم در برابرش سخت شده بود کمی از مو هاش که باز بود روی صورتش ریخته بود کنارش نشستم روی تخت و دست بردم سمت صورتش مو هاش رو کنار زدم که جانان لباشو مثل بچه ها که عروسکش رو ازش گرفتن بق کرده داد جلو نمیدونم چی شد که با دیدن لباش غیر ارادی سمتش رفتم و لبم رو روی لبش گذاشتم....
اون قدر نرم و شیرین بود که غرق بوسه شدم چشمام رو باز کردم خواستم عقب بکشم که با چشمای باز جانان روبه رو شدم...
عقب کشیدم ...
جانان: چیکار کردی.....
دستم رو پشت سرم برم و کمی خاروندم و ...
من: خوب....چیزه....من....اصلا تقصیر خودته دیگه...
جانان: واسه چی من....
من: اره دیگه تقصیر توعه خووب بابا منم مردم دیگه ...لبتو اون شکلی میکنی توقع داری بشینم نگات کنم..
جانان: تو حق نداشتی بهم نزدیک شی...
من: کی میگه اصلا میخوامت تمکینم کنی همین امشب...
جانان: چی کار کنم....؟؟؟
من این کار...
و بعد رفتم جلو و شروع کردم دوباره بوسیدینش...
اولش تقلا میکرد که روش خیمه زدم و زیر خودم حبسش کردم...
کم کم رفتم پایین تر و گردن و لاله ی گوشش رو خیس بوسیدم و دوباره کامی از لباش گرفتم این بار اونم کمی در بخاطر حسای دخترونش که تحریک شده بودن همراهیم کرد جری تر شدم و ....
#جانان...
اومدن توی جام قلت بزنم که درد شدیدی زیر دلم پیچید و اخ گفتم....
چشمام رووباز کردم و به خودم که توی بغل کارن بود و لخت نگاه کردم یادم دیشب افتادم که چی بینمون پیش اومده بود خجالت کشیدیم و سرم رو توی سینش پنهون کردم ...
زیر دلم دوباره شروع کرد تیر کشیدن دردم هی زیاد تر میشد روم نمیشد کارن رو بیدار کنم شروع کردم اروم گریه کردن نمیدونم چی شد که کارن بیدار شد نگاهی بهم انداخت و با دیدن صورتم سریع گفت:
چی شدی جانان درد داری .....
من: سری تکون دادم که...
کارن: چی کار کنم حالا ...کمی گیج دور خودش چرخید بعد یهو رفت سمت کمد و لباس خودش لباس پوشید و واسم منم لباس اورد و گفت:
بیا عزیزم پاشو اینو کمک کنم بپوش ببرمت دکتر...پاشو گلم...
من: نمیخواد کارن فقط برام یه مسکن بیار ..
کارن: خیر سرم دکترم بعد یادم میره ...الان میارم وایسا...
رفت پایین به هول شدنش خندیدم بعد از چند دقیقه اومد بالا با یه بسته قرص و لیوان اب و یه لقمه ساندویچی هم دستش بود..
کارن: بیا جانان اینو بخور بعد بهت قرص بدم خوب نیست دل خالی بخوری...
کمی خودم رو بالا کشیدم و چند تا گاز به لقمه زدم از درد دیگه نخوردم و قرص رو ازش گرفتم و خوردم...
کارن:...
۱۷.۹k
۲۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.