پارت صدو شصت و دو....
#پارت صدو شصت و دو....
#کارن...
کامین: والا اگه زن تو بزاره منم کار خودم رو میکنم میگه میخواد ترانه رو با خودش ببره خونه ...اصلت بیا این زنت رو ور دار بیا ببر...خیال منو رو هم راحت کن...
جانان و ترانه که تا حالا داشتن با هم حرف میزدن که جانان گفت: داداش گلم چی گفتی الان...
کامین: هیچی بابا گفتم شما بفرمایید همراه این داداش ما برین بابا یه قری بدین خیر سرتون اقوام درجه یک هستین بزارین منو و ترانه هم یه خورده اختلاد کنیم ...
جانان: من با داداش شما نمیرم ولی الان قصد دارم ترانه رو با خودم ببرم وسط ...برو یه فکری واسه خودت کن...
بعد دست ترانه رو گرفت و رفت سمت پیست رقص و همون طوری واسه کامین دست تکون داد...
کامین حرصی برگشت طرف منم و گفت:
داداش بیا این افریطه رو جمع کن بابا مردم زن میگیرن تو هم زن گرفتی ورداشت بردش حالا من چیکار کنم...
خندید به به لبو لوچه اویزونش و دستش رو گرفت و کشیدم پشت سرم و گفتم:
خوب بیا منم الان تو رو میبرم پیش خانومت با هم برقصین خوب شد اون به قول تو افریطه رو هم میگریم خودم باهاش میرقصم تا در نیوردنش از چنگم ...
کامین: ایول ...داداش خودمی دیگه ...دمت جیز...
با خنده کامین رو بردم وسط و بماند که کلی جیغ و هو کشیدن واسمون دوستامون دورمون جمع شدن ما پسرا یه طرف میرقصیدم و کری میخوندیم دخترا هم یه سمت خلاصه بعد از کلی کلکل واسه خودمون و خندیدن کامین و ترانه رفتن نشستن منم دست جانان رو گرفتم رفتیم سمت میزمون...
کارین ولی با مامان و اقوام ترانه واسه خودش وسط بود و تکین و تگین رو هم انداخته بود گردن تیام بدبخت...
کلی سر میز سر به سر تیام گذاشتیم...
اعلام کردن بریم واسه شام بلند شدیم ولی جانان گفت پیش بچه ها میمونه و من براش غذا ببرم تا تیام بدبخت هم یه نفسی بخوره...
واسش شام بردم و کارین هم اومد با هم شام خوردیم و بعد از شام کامین و ترانه اومدن واسه رقص ..
بعد از رقص کیک رو با مسخره بازی های کامین سر بریدن کیک بریدن ساعت دو یا سه شب بود که دیگه مهمون ها بلند شدن و عزم رفتن کردن کامین و ترانه هم واسه تشکر بلند شدن....
بعد از رفتن مهمون ها بچه ها رو تا خونه همراهی کردیم و کلی توی راه واسه خودمون گشت زدن رفتیم سمت خونه کامین ...
پیاده شدیم مادر و پدر ترانه بعد از بغل و نصیحت رفتن کنار عمو هم یه خورده سر به سرشون گذاشت و در اخر ما هم یه خورده بهشون تیکه انداختیم و راهی شون کردیم و خودمون هم سوار ماشین شدیم و روندم سمت خونه جانان از خستگی خوابش برد...
رسیدم خونه چند باری صداش کردم که گفت:
ترو خدا خوابم میاد ...تو برو من میام..
سری تکون دادم رفتم سمتش بغلش کردم که چشماش رو سریع باز کرد و گفت:
چی کار میکنی کارن بزارم زمین خودم میرم...
من: نوچ اروم بگیر خودم میبرمت اونم دید نمیتونه بیاد پایین ...
#کارن...
کامین: والا اگه زن تو بزاره منم کار خودم رو میکنم میگه میخواد ترانه رو با خودش ببره خونه ...اصلت بیا این زنت رو ور دار بیا ببر...خیال منو رو هم راحت کن...
جانان و ترانه که تا حالا داشتن با هم حرف میزدن که جانان گفت: داداش گلم چی گفتی الان...
کامین: هیچی بابا گفتم شما بفرمایید همراه این داداش ما برین بابا یه قری بدین خیر سرتون اقوام درجه یک هستین بزارین منو و ترانه هم یه خورده اختلاد کنیم ...
جانان: من با داداش شما نمیرم ولی الان قصد دارم ترانه رو با خودم ببرم وسط ...برو یه فکری واسه خودت کن...
بعد دست ترانه رو گرفت و رفت سمت پیست رقص و همون طوری واسه کامین دست تکون داد...
کامین حرصی برگشت طرف منم و گفت:
داداش بیا این افریطه رو جمع کن بابا مردم زن میگیرن تو هم زن گرفتی ورداشت بردش حالا من چیکار کنم...
خندید به به لبو لوچه اویزونش و دستش رو گرفت و کشیدم پشت سرم و گفتم:
خوب بیا منم الان تو رو میبرم پیش خانومت با هم برقصین خوب شد اون به قول تو افریطه رو هم میگریم خودم باهاش میرقصم تا در نیوردنش از چنگم ...
کامین: ایول ...داداش خودمی دیگه ...دمت جیز...
با خنده کامین رو بردم وسط و بماند که کلی جیغ و هو کشیدن واسمون دوستامون دورمون جمع شدن ما پسرا یه طرف میرقصیدم و کری میخوندیم دخترا هم یه سمت خلاصه بعد از کلی کلکل واسه خودمون و خندیدن کامین و ترانه رفتن نشستن منم دست جانان رو گرفتم رفتیم سمت میزمون...
کارین ولی با مامان و اقوام ترانه واسه خودش وسط بود و تکین و تگین رو هم انداخته بود گردن تیام بدبخت...
کلی سر میز سر به سر تیام گذاشتیم...
اعلام کردن بریم واسه شام بلند شدیم ولی جانان گفت پیش بچه ها میمونه و من براش غذا ببرم تا تیام بدبخت هم یه نفسی بخوره...
واسش شام بردم و کارین هم اومد با هم شام خوردیم و بعد از شام کامین و ترانه اومدن واسه رقص ..
بعد از رقص کیک رو با مسخره بازی های کامین سر بریدن کیک بریدن ساعت دو یا سه شب بود که دیگه مهمون ها بلند شدن و عزم رفتن کردن کامین و ترانه هم واسه تشکر بلند شدن....
بعد از رفتن مهمون ها بچه ها رو تا خونه همراهی کردیم و کلی توی راه واسه خودمون گشت زدن رفتیم سمت خونه کامین ...
پیاده شدیم مادر و پدر ترانه بعد از بغل و نصیحت رفتن کنار عمو هم یه خورده سر به سرشون گذاشت و در اخر ما هم یه خورده بهشون تیکه انداختیم و راهی شون کردیم و خودمون هم سوار ماشین شدیم و روندم سمت خونه جانان از خستگی خوابش برد...
رسیدم خونه چند باری صداش کردم که گفت:
ترو خدا خوابم میاد ...تو برو من میام..
سری تکون دادم رفتم سمتش بغلش کردم که چشماش رو سریع باز کرد و گفت:
چی کار میکنی کارن بزارم زمین خودم میرم...
من: نوچ اروم بگیر خودم میبرمت اونم دید نمیتونه بیاد پایین ...
۲۱.۱k
۲۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.