عشق و نفرت پارت
عشق و نفرت پارت۵💙
ویو کوک
پشت سر مینسو وارد اتاق شدم و درو بستم
مینسو خیلی عصبی بود
پایان ویو
کوک: بیب
مینسو: هوم؟
کوک:خوابید روی تخت و از پشت بغلش کرد
مینسو: بله
کوک: چرا اینقدر عصبی اروم باش
مینسو: عصبی نیستم فقط نگرانم
کوک: نگران چی
مینسو: اینکه بخاطر مادرت و سومین جون بینمون فاصله بیوفته
کوک:(خم شد ول..بای دخترک رو بوسید و نذاشت حرفشرو ادامه بده)
کوک: دیگه این حرفارو نشنوم..خب؟
مینسو:هوف کوک هوف
پرش زمانی به ۹ صبح
ویو مینسو
با سر صدایی که از پایین میومد بیدار شدم
یا خدا انگار تراکتور اوردن تو خونه
بلند شدم کوک رفته بود شرکت و انگار فقط من موندم و مامان کوک و سومین
عاح خدایا عالی شد اصن بهتر از اینم میشه مگه
با کلافگی رفتم و کارای لازمو کردمو رفتم پایبن و با چیزی که دیدم کلافه تر شدم
پایان ویو
سومین: اره خوب همونجاا... نه نه یکم اونیکی رو راست ببرش الان عالیه
مینسو: چخبره اینجا
سومین:دارم دکوراسیون خونه رو عوص میکنم
مینسو: چی؟ یعنی چی؟
سومین: عزیز دلم چیز بدی گفتم اینجوری چشات از حدقه زده بیرون
-سومین جون عزیزم بیا قهوه هامون امادست
-عه مینسو تو اینجایی
مینسو: بله صبحتون بخیر
خونه به تغییر دکوراسیون نیاز داشت؟؟
-چطور؟ خوشت نمیاد؟
مینسو: نه خوشحالم هستم اما کاشکی از قبل بهم خبر میدادید منم نظر میدادم
-نگران نباش عزیزم سومین کارش تو همین چیزاس
مینسو:(ابروشو داد بالا و نفس عمیقی کشیدو و سرشو تکون داد)
مینسو: من میرم پیش اجوما
-بیا بریم دخترم خودتو ناراحت نکن این همینجوریه
سومین: نه بابا ناراحت نشدم
-بیا بیا که کلی حرف باهات دارم
مینسو یعنی چی اخه؟؟
یعنی چییی؟؟
این دختره اومده اینجا هنوز ۲۴ساعتم نشده بعد بهش اجازه دادن تو کارای این خونه دخالت کنه
چطور روش میشهههه(زیر لب برا خودش)
اجوما: مینسو دخترم چی داری میگی برا خودت؟
مینسو: عا اجوما اومدی. هیچی اجوما داشتم با خودم حرف میزنم
اجوما:دختر دیوونه شدی؟(خنده)
مینسو:(خنده) فکر کنم شدم اجوما..فکر کنم شدم هوفف
اجوما: بیا بریم بگو ببینم چیشده
مینسو: بیخیال اجوما حوصله حرف زدن ندارم میشه یه چیزی بخورم
تجوما: مگه پرسیدن داره دختر بیا بهت یه چیز بدم بخوری رنگ روت رفته
ادامه دارد....
🩵🩵🩵🩵🩵🩵
ویو کوک
پشت سر مینسو وارد اتاق شدم و درو بستم
مینسو خیلی عصبی بود
پایان ویو
کوک: بیب
مینسو: هوم؟
کوک:خوابید روی تخت و از پشت بغلش کرد
مینسو: بله
کوک: چرا اینقدر عصبی اروم باش
مینسو: عصبی نیستم فقط نگرانم
کوک: نگران چی
مینسو: اینکه بخاطر مادرت و سومین جون بینمون فاصله بیوفته
کوک:(خم شد ول..بای دخترک رو بوسید و نذاشت حرفشرو ادامه بده)
کوک: دیگه این حرفارو نشنوم..خب؟
مینسو:هوف کوک هوف
پرش زمانی به ۹ صبح
ویو مینسو
با سر صدایی که از پایین میومد بیدار شدم
یا خدا انگار تراکتور اوردن تو خونه
بلند شدم کوک رفته بود شرکت و انگار فقط من موندم و مامان کوک و سومین
عاح خدایا عالی شد اصن بهتر از اینم میشه مگه
با کلافگی رفتم و کارای لازمو کردمو رفتم پایبن و با چیزی که دیدم کلافه تر شدم
پایان ویو
سومین: اره خوب همونجاا... نه نه یکم اونیکی رو راست ببرش الان عالیه
مینسو: چخبره اینجا
سومین:دارم دکوراسیون خونه رو عوص میکنم
مینسو: چی؟ یعنی چی؟
سومین: عزیز دلم چیز بدی گفتم اینجوری چشات از حدقه زده بیرون
-سومین جون عزیزم بیا قهوه هامون امادست
-عه مینسو تو اینجایی
مینسو: بله صبحتون بخیر
خونه به تغییر دکوراسیون نیاز داشت؟؟
-چطور؟ خوشت نمیاد؟
مینسو: نه خوشحالم هستم اما کاشکی از قبل بهم خبر میدادید منم نظر میدادم
-نگران نباش عزیزم سومین کارش تو همین چیزاس
مینسو:(ابروشو داد بالا و نفس عمیقی کشیدو و سرشو تکون داد)
مینسو: من میرم پیش اجوما
-بیا بریم دخترم خودتو ناراحت نکن این همینجوریه
سومین: نه بابا ناراحت نشدم
-بیا بیا که کلی حرف باهات دارم
مینسو یعنی چی اخه؟؟
یعنی چییی؟؟
این دختره اومده اینجا هنوز ۲۴ساعتم نشده بعد بهش اجازه دادن تو کارای این خونه دخالت کنه
چطور روش میشهههه(زیر لب برا خودش)
اجوما: مینسو دخترم چی داری میگی برا خودت؟
مینسو: عا اجوما اومدی. هیچی اجوما داشتم با خودم حرف میزنم
اجوما:دختر دیوونه شدی؟(خنده)
مینسو:(خنده) فکر کنم شدم اجوما..فکر کنم شدم هوفف
اجوما: بیا بریم بگو ببینم چیشده
مینسو: بیخیال اجوما حوصله حرف زدن ندارم میشه یه چیزی بخورم
تجوما: مگه پرسیدن داره دختر بیا بهت یه چیز بدم بخوری رنگ روت رفته
ادامه دارد....
🩵🩵🩵🩵🩵🩵
- ۳.۵k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط