رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱۲

*۱۰ سال بعد :


+«شینوبو! زود باش دیگه الان دیر میشه ها ! »

شینوبو:«اومدم ! اومدم !»
میتسوری:«تو که می دونی سنسی چقدر توی ساعت ورود و خروج حساسه !»
شینوبو:« خیلی خب . بریم.»
میتسوری:«عه کانائه سان و کانائو نمیان؟»
شینوبو:«اونه سان فکر کنم تو مدرسشون کار داشت برای همین زود تر رفت و کانائو رو هم نمی دونم.»
میتسوری:«که اینطور ...... آها راستی بعد از مدرسه وقتت آزاده؟ »
شینوبو:«آره چطور مگه؟»
میتسوری:«گفتم خوب میشه اگه با نزوکو و کانائو و آئویی بعد از مدرسه بریم کارائوکه»
شینوبو:«ایده خوبیه ولی تو که میدونی کانائو زیاد اهل این چیز ها نیست و خب هنوز خیلی به من و کانائه عادت نکرده......»
میتسوری:«آخه مگه میشه بعد از ۵ سال هنوز هم اونقدر خجالتی باشه؟»
شینوبو:«خب می بینی که میشه... حتی زودتر هم رفته مدرسه‌ !»
میتسوری:«تا ببینیم چی میشه........ اوه چه به موقع رسیدیم دقیقا لحظه ای که اتوبوس اومد .... بریم!»


(شرح حال: گوینده:سوهی:)

خب ... شاید بپرسید توی این ۱۰ سال چه اتفاقاتی افتاده؟
میتسوری و شینوبو توی این مدت کلی باهم صمیمی شدن و الان بهترین دوست های همن🥳😗
حدود ۵ سال پیش مامان و بابای کانائو از هم جدا میشن و کانائو رو میفرستن به یتیم خونه
یه روز به طور اتفاقی وقتی نائومی می‌ره تا به یکی از دوستاش که صاحب اون یتیم خونه بوده سر بزنه کانائو رو اونجا میبینه😗 از دوستش می پرسه که این بچه کیه و چطوری اومده و اونم کل ماجرا رو براش تعریف می کنه و گویا که نائومی خیلی از کانائو خوشش اومده و کلی کاغذ بازی می کنن و کانائو میشه فرزند خونده اش😄🥳🙂
هم اکنون شما می دونید چه اتفاقاتی افتاده


میتسوری:سن:۱۴. .پایه: هشتم
شینوبو:سن:۱۴. .پایه: هشتم
کانائو:سن :۱۳. .پایه: هشتم
کانائه:سن:۱۸. .پایه: دوازدهم
نزوکو:سن:۱۴. .پایه: هشتم
آئویی:سن:۱۳. . پایه: هشتم



+تو مدرسه+


(گوینده: میتسوری:)

نمی تونم بفهمم چرا کانائو انقد سعی می کنه از شینوبو و کانائه سان دوری کنه...... دلیل خاصی داره ؟
+«میتسوری سان !»
:«اوه آئویی چان.... چی شده؟»
آئویی:«عه خب راستش دارم دنبال نزوکو چان می گردم.....احیانا اونو ندیدی؟می خوام در مورد کارائوکه و همون موضوع بهش بگم....»
:«نه از صبح ندیدمش .... چطوره بهش زنگ بزنی؟»

+«دختره یک بدبخت!!»
:«ها؟»

چی ــــــ. کانائو؟ اون هم باید ... یونا ! چرا دست از قلدر بازی هاش بر نمی داره.....

+«دستت رو بکش! وگرنه خودم می کشمش.»
کانائو:«شینوبو....سان....»
یونا:«چطور جرأت می کنی....»

واییی.... باید..... باید یه کاری بکنم.......


:«شینوبوووو !!»
شینوبو:«ها؟ میتسوری؟»

:«عهه چیزه خب..... سنسی باهات کار داره...میشه یه لحظه بیای؟»
این چه دروغ مزخرفی بود🤦‍♀ ولی بهتر از این بود که شینوبو یا کانائو آسیب ببینن.......

شینوبو:«کانائو. بیا بریم» (بعد هم دستش رو میگیره و با خودش میبرش)


(گوینده: شینوبو:)

کانائو..... تو رو به همون اندازه که تو زندگی قبلیم دوست داشتم الان هم دوست دارم.....
نمی دونم اما احساس میکنم بهتره به میتسوری بگم این زندگی دوم منه.....
:«میتسوری....این چه دروغ مزخرفی بود؟»
میتسوری:«چی؟ هه؟ چطوری فهمیدی؟»
:«خیلی تابلو دروغ میگی.................. .ولی به هر حال ممنونم🙂»

کانائو:«اههه ..... ممنون بابت کمکتون....»
آئویی:«کانائو !! حالت خوبه؟ ....خیلی نگرانم کردی! میتسوری سان شینوبو سان ممنونم ازتون...... کانائو باید یه کاری می کردی.!»
:«آئویی.. انقدر سخت نگیر.... »


حق با میتسوری بود. آئویی برای کانائو بهترین همدم و دوست عه......


ادامه دارد...

یو هاها ها
چه آدم خوبیم 😂 زود تر از موعود گذاشتم....
با اسلاید دو هم با دوستاتون ست کنید و بعد هم حال کنید😁😗😐
دیدگاه ها (۱)

اطلاعیه مهم!

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱۰

رمان انیمه «هنوز نه!» چپتر ۸

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط