رمان دورترین نزدیک ۲
•| فصل دوم |•
#پارت_1
| مارسِی ، فرانسه |
یه نگا به میز انداختم اه دارم میبازم که بلد نیستم اصا نمیخوام
_ ماهووور
با خنده نگام کرد
+چیه؟!
_ بلد نیستم
اومد پشت سرم همینطور که ی دستشو گذاشت رو شونم دست دیگشو رو دست که روی چوب بیلیارد بود قرار داد در آرامش بهم یاد داد چطور بندازم
+حله؟
_نه!
ایندفعه کاملا بهم چسبید و جدی تر شروع کرد
+ ببین چوب و اینجوری بگیر
و خودشم کمکم کرد
_ خوبه؟!
+آره ، الان قشنگ زاویه رو دقیق چک کن و بعد با آرامش بزن توپو
تو بغلش بودم ک ازم فاصله گرفت
+ خب شروع کن
متمرکز سعی کردم کاری ک گفت و دقیق انجام بدم
یه چشمم به توپ بودو ی چشمم ب سوراخ اگه نشه میکشمش نفس عمیقی کشیدمو ضربه آرومی به توپ زدم چشام نیمه باز بود که دیدم توپ رفت توی سوراخ
_یسسسس ایول
دستمو مشت کردم گرفتم سمت ماهور اونم مشتشو زد ب مشتم
+راه میفتی ، اولشه
لبخندی بهش زدم با صدای شیدا با چوب رفتم سمتش
شیدا: این یکی قبول نیست متقلب
من بردم به هرحال
_نوچ
رو کردم به شروینی ک اومد پیشمون
_ خوشومدی عشقم!
شروین : بریم بیرون شام بخوریم
شیدا دست ماهورو گرفت : پ بریم آماده شیم
ماهور
نشسته بودم رو تخت و نگاش میکردم که با لبخند برگشت سمت من
شیدا: نمیخوای آماده شی؟
+ فعلا دارم آماده شدن تورو نگا میکنم
اومد نزدیکتر و خم شد طرفم گونمو بوسید خواست بره دستش و کشیدم افتاد تو بغلم
تو چشام خیره شد دستشو گذاشت روی صورتم
منتظر یه واکنش از طرف من بود ک لباشو بوسیدم
با اینکه نمیخواست اما ازم جدا شد که لباسشو عوض کنه
دستمو گرفت روبرو آینه قدی وایسادیم از تو آینه نگاهی ب منو خودش انداخت بغلش کردم
شیدا: میدونی دارم چیو نگا میکنم؟!
+ چیو؟
شیدا: آینده رو! فک کن بچه دار شیم!
خندیدم
شیدا: به چی می خندی؟!
+ منم دارم تورو موقع حاملگی تصور میکنم
شیدا: منکه رو روالم و تغییرم نمیکنم مطمئنا
یه پیرهن درآورد از کمد و گرفت سمتم:
شمام زودتر اماده شو
ترانه
_ بیاین دیگه!
شیدا: واای تتر اومدیم چقد عجله داریا!
_ خب یه هفته س میخواین برین بیرون هی عقب میوفته خسته شدم تو خونه!
از دست دادن حافظه م مزیت خوبیه فک کنم!
+ چ خبره دخترا؟!
_ این نامزدت خیلی طولش میده اقا !
سه ساعته گفتم داره چیکار میکنه آماده میشه ببین یه تاپ و دامن پوشید اومد! همیننن! واسه همین سه ساعته معطلیم!
سرو کله ی شروین پیدا شد دستشو دور شونم حلقه کرد : پرنسسم انقد غر نزن!
بریم
داشتیم شام میخوردیم
بلند شدم برم دستشویی اینکه هیچی یادم نیست هم رو اعصابمه هم یجورایی جالبه نمیدونم!
بین راه به صورت اتفاقی خوردم به خانومی و کیفش افتاد
کیفشو برداشتم گذاشتم روی میز
خانوم: مِقسی مادام ( ممنون خانوم )
متعجب از اینکه میفهمیدم چی میگه ناخواسته جوابشو دادم...
#دورترین_نزدیک2
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #عاشقانه #خاص #love #عشق #دخترونه
#پارت_1
| مارسِی ، فرانسه |
یه نگا به میز انداختم اه دارم میبازم که بلد نیستم اصا نمیخوام
_ ماهووور
با خنده نگام کرد
+چیه؟!
_ بلد نیستم
اومد پشت سرم همینطور که ی دستشو گذاشت رو شونم دست دیگشو رو دست که روی چوب بیلیارد بود قرار داد در آرامش بهم یاد داد چطور بندازم
+حله؟
_نه!
ایندفعه کاملا بهم چسبید و جدی تر شروع کرد
+ ببین چوب و اینجوری بگیر
و خودشم کمکم کرد
_ خوبه؟!
+آره ، الان قشنگ زاویه رو دقیق چک کن و بعد با آرامش بزن توپو
تو بغلش بودم ک ازم فاصله گرفت
+ خب شروع کن
متمرکز سعی کردم کاری ک گفت و دقیق انجام بدم
یه چشمم به توپ بودو ی چشمم ب سوراخ اگه نشه میکشمش نفس عمیقی کشیدمو ضربه آرومی به توپ زدم چشام نیمه باز بود که دیدم توپ رفت توی سوراخ
_یسسسس ایول
دستمو مشت کردم گرفتم سمت ماهور اونم مشتشو زد ب مشتم
+راه میفتی ، اولشه
لبخندی بهش زدم با صدای شیدا با چوب رفتم سمتش
شیدا: این یکی قبول نیست متقلب
من بردم به هرحال
_نوچ
رو کردم به شروینی ک اومد پیشمون
_ خوشومدی عشقم!
شروین : بریم بیرون شام بخوریم
شیدا دست ماهورو گرفت : پ بریم آماده شیم
ماهور
نشسته بودم رو تخت و نگاش میکردم که با لبخند برگشت سمت من
شیدا: نمیخوای آماده شی؟
+ فعلا دارم آماده شدن تورو نگا میکنم
اومد نزدیکتر و خم شد طرفم گونمو بوسید خواست بره دستش و کشیدم افتاد تو بغلم
تو چشام خیره شد دستشو گذاشت روی صورتم
منتظر یه واکنش از طرف من بود ک لباشو بوسیدم
با اینکه نمیخواست اما ازم جدا شد که لباسشو عوض کنه
دستمو گرفت روبرو آینه قدی وایسادیم از تو آینه نگاهی ب منو خودش انداخت بغلش کردم
شیدا: میدونی دارم چیو نگا میکنم؟!
+ چیو؟
شیدا: آینده رو! فک کن بچه دار شیم!
خندیدم
شیدا: به چی می خندی؟!
+ منم دارم تورو موقع حاملگی تصور میکنم
شیدا: منکه رو روالم و تغییرم نمیکنم مطمئنا
یه پیرهن درآورد از کمد و گرفت سمتم:
شمام زودتر اماده شو
ترانه
_ بیاین دیگه!
شیدا: واای تتر اومدیم چقد عجله داریا!
_ خب یه هفته س میخواین برین بیرون هی عقب میوفته خسته شدم تو خونه!
از دست دادن حافظه م مزیت خوبیه فک کنم!
+ چ خبره دخترا؟!
_ این نامزدت خیلی طولش میده اقا !
سه ساعته گفتم داره چیکار میکنه آماده میشه ببین یه تاپ و دامن پوشید اومد! همیننن! واسه همین سه ساعته معطلیم!
سرو کله ی شروین پیدا شد دستشو دور شونم حلقه کرد : پرنسسم انقد غر نزن!
بریم
داشتیم شام میخوردیم
بلند شدم برم دستشویی اینکه هیچی یادم نیست هم رو اعصابمه هم یجورایی جالبه نمیدونم!
بین راه به صورت اتفاقی خوردم به خانومی و کیفش افتاد
کیفشو برداشتم گذاشتم روی میز
خانوم: مِقسی مادام ( ممنون خانوم )
متعجب از اینکه میفهمیدم چی میگه ناخواسته جوابشو دادم...
#دورترین_نزدیک2
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_خاص #عاشقانه #خاص #love #عشق #دخترونه
۱۴.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.