فیک
#فیک
#درخواستی
#لینو
P⁴
دو روز بود که زندانی شده بودی....
فقط خدمتکارا برات غذا میاوردن.....
پرده ها رو کشیده بودی و اون اتاق زیبا که همه چیش سفید بود رنگ خاکستری به خودش گرفته بود.....
گوشه اتاق نشسته بودی....
پاهات رو بغل کرده بودی و سرت رو روی زانو هات گذاشتی.....
خبری از دوها نداشتی.....
نمیدونستی حالش خوبه یا بده....
غذا خورده یا نه.....
یا سالمه یا نه...
از بی خبری متنفر بودی....
بالاخره در باز شد و مینهو وارد اتاق شد....
-سلام خانوم کوچولو....خوش گذشت؟؟؟
به ظرف غذایی نگاه کرد که دست نخورده بود....
-بهم میگن چیزی نمیخوری؟!
نگاهت رو ازش گرفتی و به زمین دادی....
-نگام کن.....
نگاه سریعی بهش انداختی اما دوباره نگاهت رو ازش گرفتی....
اومد جلوت زانو زد و چونهت رو گرفت....
اما بازم نگاهش نکردی....
با دادی که زد نگاهت تو چشماش قفل شد....
-لعنتی مگه نمیکنم نگام کن؟
+ولم کن....داره دردم میاد(آروم مظلوم)
نگاهش نکردی....
-گفتم یا نگفتم؟
+درد گرفت دستت رو ور دار!!!(مظلوم)
-مثل اینکه لج و لجبازی نه؟
چشمت به چشماش افتاد....
-جون اون فسقل بچه برات ارزشی نداره نه؟
گریهت شدید تر شد....
-خانوم کوچولو یا مثل بچه آدم میمونی سر خونه زندگیت و بالاسر اون فسقل و شوهر و بچه های آیندهت یا من میدونم اون فسقل بچه!
بی صدا اشک میریختی....
-نشنیدم؟
+ب....ب...باشه
چونهت رو ول کرد و از اتاق رفت بیرون....
#درخواستی
#لینو
P⁴
دو روز بود که زندانی شده بودی....
فقط خدمتکارا برات غذا میاوردن.....
پرده ها رو کشیده بودی و اون اتاق زیبا که همه چیش سفید بود رنگ خاکستری به خودش گرفته بود.....
گوشه اتاق نشسته بودی....
پاهات رو بغل کرده بودی و سرت رو روی زانو هات گذاشتی.....
خبری از دوها نداشتی.....
نمیدونستی حالش خوبه یا بده....
غذا خورده یا نه.....
یا سالمه یا نه...
از بی خبری متنفر بودی....
بالاخره در باز شد و مینهو وارد اتاق شد....
-سلام خانوم کوچولو....خوش گذشت؟؟؟
به ظرف غذایی نگاه کرد که دست نخورده بود....
-بهم میگن چیزی نمیخوری؟!
نگاهت رو ازش گرفتی و به زمین دادی....
-نگام کن.....
نگاه سریعی بهش انداختی اما دوباره نگاهت رو ازش گرفتی....
اومد جلوت زانو زد و چونهت رو گرفت....
اما بازم نگاهش نکردی....
با دادی که زد نگاهت تو چشماش قفل شد....
-لعنتی مگه نمیکنم نگام کن؟
+ولم کن....داره دردم میاد(آروم مظلوم)
نگاهش نکردی....
-گفتم یا نگفتم؟
+درد گرفت دستت رو ور دار!!!(مظلوم)
-مثل اینکه لج و لجبازی نه؟
چشمت به چشماش افتاد....
-جون اون فسقل بچه برات ارزشی نداره نه؟
گریهت شدید تر شد....
-خانوم کوچولو یا مثل بچه آدم میمونی سر خونه زندگیت و بالاسر اون فسقل و شوهر و بچه های آیندهت یا من میدونم اون فسقل بچه!
بی صدا اشک میریختی....
-نشنیدم؟
+ب....ب...باشه
چونهت رو ول کرد و از اتاق رفت بیرون....
- ۳.۱k
- ۲۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط