عشق پنهان من
#عشق_پنهان_من
#پارت_۱
(ویو. ا/ت)
سلام من لی ا/ت هستم و ۲۳سالمه و یک خواهر 6ساله به اسم یونا دارم.
مادرم وقتی 8سالم بود فوت شد و با پدرم زندگی میکنیم.
وضع مالیمون خیلی خراب شده منم مجبورم چندتا کار پاره وقت داشته باشم
پدرم هر شب مست میکرد وقتی میومد خونه همش مارو کتک میزد ولی من همیشه یونا رو تو اتاق مینداختم و درو ازش قفل میکردم تا اونو کتک نزنه
وقتی هم سرکار میرفتم یونا رو با خودم میبردم و شب ها توی یک بار گارسون بودم اونم یک بار خیلی گرون قیمت و بزرگ انگار دیوار هاش با طلا درست شده بود
ا/ت: ساعت 6عصر بود باید میرفتم به اون بار
سریع رفتم دسشویی و کارای لازمه رو کردم
رفتم یک دوش 20مینی گرفتم و یک میکاپ ساده کردم قبل رفتنم رفتم پیش یونا
ا/ت: یونا من باید برم سرکار
یونا: اونی بزار منم بیام خونه خیلی میترسم
ا/ت: یونا نمیتونی اونجا بیای اصلا هم بیای راهت نمیدن
یونا: آخ.......
ا/ت: آخه نداریم من دیگه میرم
یونا: بای بای
ا/ت:باییییییی
ا/ت: رسیدم بار لباس مخصوصمو پوشیدم و رفتم برای پذیرایی
(چند ساعت بعد)
چند تا پسر پولدار اومدن اونجا بهشون میومد خیلی لاتی باشن بی توجه بهشون ش. راب هارو براشون بردم
یکیشون خیلی بد نگام میکرد سریع رفتم از کنارش
(20مین بعد)
ا/ت: دیدم اون پسره گفت ش. راب ببرم منم براشون بردم انگار خیلی مست شده بودن
دیدم ساعت 2شبه رفتم پیش رخت آویز پیش در لباسامو بپوشم یهو نفس های داغ یکی به گردنم میخورد سریع روبمو برگردوندم دیدم بله همون پسرس
یهو اومد سمت گردنم و اونو ل. یس میزد سریع جداش کردم و یک چک تو گوشش زدم
(پسره*)
*: اوو بیبی چرا تو گوشم زدی پشیمون میشی ها
ا/ت: گمشو عوضی از کنارم برو دست کثیفت هم بهم نزن
تا اینو گفتم
یهو..........
تو خماری بمونید 😁💜 حمایت کنید ادامشو میزارم✨
#پارت_۱
(ویو. ا/ت)
سلام من لی ا/ت هستم و ۲۳سالمه و یک خواهر 6ساله به اسم یونا دارم.
مادرم وقتی 8سالم بود فوت شد و با پدرم زندگی میکنیم.
وضع مالیمون خیلی خراب شده منم مجبورم چندتا کار پاره وقت داشته باشم
پدرم هر شب مست میکرد وقتی میومد خونه همش مارو کتک میزد ولی من همیشه یونا رو تو اتاق مینداختم و درو ازش قفل میکردم تا اونو کتک نزنه
وقتی هم سرکار میرفتم یونا رو با خودم میبردم و شب ها توی یک بار گارسون بودم اونم یک بار خیلی گرون قیمت و بزرگ انگار دیوار هاش با طلا درست شده بود
ا/ت: ساعت 6عصر بود باید میرفتم به اون بار
سریع رفتم دسشویی و کارای لازمه رو کردم
رفتم یک دوش 20مینی گرفتم و یک میکاپ ساده کردم قبل رفتنم رفتم پیش یونا
ا/ت: یونا من باید برم سرکار
یونا: اونی بزار منم بیام خونه خیلی میترسم
ا/ت: یونا نمیتونی اونجا بیای اصلا هم بیای راهت نمیدن
یونا: آخ.......
ا/ت: آخه نداریم من دیگه میرم
یونا: بای بای
ا/ت:باییییییی
ا/ت: رسیدم بار لباس مخصوصمو پوشیدم و رفتم برای پذیرایی
(چند ساعت بعد)
چند تا پسر پولدار اومدن اونجا بهشون میومد خیلی لاتی باشن بی توجه بهشون ش. راب هارو براشون بردم
یکیشون خیلی بد نگام میکرد سریع رفتم از کنارش
(20مین بعد)
ا/ت: دیدم اون پسره گفت ش. راب ببرم منم براشون بردم انگار خیلی مست شده بودن
دیدم ساعت 2شبه رفتم پیش رخت آویز پیش در لباسامو بپوشم یهو نفس های داغ یکی به گردنم میخورد سریع روبمو برگردوندم دیدم بله همون پسرس
یهو اومد سمت گردنم و اونو ل. یس میزد سریع جداش کردم و یک چک تو گوشش زدم
(پسره*)
*: اوو بیبی چرا تو گوشم زدی پشیمون میشی ها
ا/ت: گمشو عوضی از کنارم برو دست کثیفت هم بهم نزن
تا اینو گفتم
یهو..........
تو خماری بمونید 😁💜 حمایت کنید ادامشو میزارم✨
۹.۴k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.