عشق پنهان من
#عشق_پنهان_من
#پارت_۳
پ/س: خو معامله حل شد از امروز خدمتکار خونه مایی
ا/ت: من که قبول نکردم
سهون: قبولم نکنی باید بیای🤣سریع لباساتو جمع کن پایین منتظریم فکر فرارم به سرت نزنه کلی بادیگارد پایینه
ا/ت: باشه
بابا ازت انتظار نداشتم تو واقعا دخترتو فروختی واقعا که فقط به فکر خوردن مشروبی باید راضیشون میکردی منو نبرن
پ/ا: مگه اصلا برام مهم بودی؟
بهتر که رفتی نون خور منم کم شد😒
ا/ت: بابا چه میگی مگه خودم پول در نمیارم؟
پ/ا: ای هرزه.....(اومد بزنه تو گوشش که یهو سهون دستاشو گرفت)
سهون: هوی چطور جرات میکنی رو برده من دست بلند کنی ها؟
ا/ت:(تو دلش: واقعا از این کارش تعجب کرده بودم)
سهون: هوی هرزه بدو بریم(دستاشو گرفت و برد)
ا/ت: لباسام چی؟
سهون: لباس لازم نداری سوار ماشین شو
راننده برو عمارت
راننده: چشم
ویو ا/ت:
دیدم صدای گریه یونا به گوشم رسید انگار دنیا رو سرم خراب شد رو به سهون کردم و گفتم: خواهرم چی ها(با گریه و داد)
سهون: اون دیگه به من ربطی نداره خفه شو
ا/ت: تروخدا لطفا .. ازت خواهش میکنم بابام دست بزن داره اونو میزنه منم همیشه جلوشو میگیرم ولی الان نیست😭(بغض)
ویو سهون:
تو دلش: واقعا دلم براش میسوخت ولی به من چه اخه)
اون قدر گریه کرد یهو خوابش برد و سرش رو گزاشت رو شیشه ماشین
منم اروم سرشو گزاشتم رو شونم
که یهووووووووو..........
تو خماری بمونید💜✨حمایت کنید ادامه بدم ✨💜
اصکی بببنیم🔪
حمایت نکنید نمیزارم 💔
#پارت_۳
پ/س: خو معامله حل شد از امروز خدمتکار خونه مایی
ا/ت: من که قبول نکردم
سهون: قبولم نکنی باید بیای🤣سریع لباساتو جمع کن پایین منتظریم فکر فرارم به سرت نزنه کلی بادیگارد پایینه
ا/ت: باشه
بابا ازت انتظار نداشتم تو واقعا دخترتو فروختی واقعا که فقط به فکر خوردن مشروبی باید راضیشون میکردی منو نبرن
پ/ا: مگه اصلا برام مهم بودی؟
بهتر که رفتی نون خور منم کم شد😒
ا/ت: بابا چه میگی مگه خودم پول در نمیارم؟
پ/ا: ای هرزه.....(اومد بزنه تو گوشش که یهو سهون دستاشو گرفت)
سهون: هوی چطور جرات میکنی رو برده من دست بلند کنی ها؟
ا/ت:(تو دلش: واقعا از این کارش تعجب کرده بودم)
سهون: هوی هرزه بدو بریم(دستاشو گرفت و برد)
ا/ت: لباسام چی؟
سهون: لباس لازم نداری سوار ماشین شو
راننده برو عمارت
راننده: چشم
ویو ا/ت:
دیدم صدای گریه یونا به گوشم رسید انگار دنیا رو سرم خراب شد رو به سهون کردم و گفتم: خواهرم چی ها(با گریه و داد)
سهون: اون دیگه به من ربطی نداره خفه شو
ا/ت: تروخدا لطفا .. ازت خواهش میکنم بابام دست بزن داره اونو میزنه منم همیشه جلوشو میگیرم ولی الان نیست😭(بغض)
ویو سهون:
تو دلش: واقعا دلم براش میسوخت ولی به من چه اخه)
اون قدر گریه کرد یهو خوابش برد و سرش رو گزاشت رو شیشه ماشین
منم اروم سرشو گزاشتم رو شونم
که یهووووووووو..........
تو خماری بمونید💜✨حمایت کنید ادامه بدم ✨💜
اصکی بببنیم🔪
حمایت نکنید نمیزارم 💔
۱۳.۵k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.