بخشاول جمشیدورفیقش

#بخش_اول #جمشید_و_رفیقش

شب خودش یه‌چیزیه ..‌.
تو شب یه‌کارایی هست که توو روز نیست؛
مثلن یه‌چیزی که فورا به‌ذهن انسان می‌رسه دیدار ِ یار ...
دیدار یار بیش‌ترش توو شبه دیگه ...
توو روز یه‌حالت معمولی و چه خبر،
تو چطوری و مراقبت کن و غیره پیش می‌آد،
انسان اصن مزاجش تباه می‌شه ...
شب بهتره، صمیمی‌ـه ...
اصن توو ادبیات ما هم هست ...
حالا خودنمایی نباشه،
من خیلی شعر و اینا دنبال می‌کنم ...
اشاره زیاده به شب…
یا خودِ خواب؛
ببین این بحث خواب خیلی پیچیده‌ستا .‌..
یعنی اون خوابیدن و خواب دیدن و رویای واقعه
و صادقه و غیره به‌کنار،
که یه‌هو چیز می‌شه ،
می‌بینه فک می‌کنه یه‌خوابی دیده ...
یا اون قضیه‌ی احتلام جوانان که خودش مفصله ...!
اما شب در عین‌حال یه‌فرصتی هم هست واسه‌ی نه‌خوابیدن ...
چون ساکته،
با خودتی،
نگا می‌کنی می‌بینی داس نقره وسط آسمان،
می‌گی وای جمشید چی داره می‌آد به‌سرم ‌‌‌‌‌‌...
یا ورمی‌داری نشونش می‌دی به بعضی نفرات،
که عمدتن به‌یه‌ورشون هم نمی‌گیرن،
اما گاه‌گداری اگه بگیرن یه اثر خوبی داره ...
مث حس نشون دادن ماه به‌دیگران می‌مونه ...
خب این شب دی‌گه هرچی که طولانی‌تر باشه
واسه این‌کارا مناسب‌تره دی‌گه ...
چیه تابستون خوبه؟
۲۲ ساعت روشنه هوا. شب چی پس؟
والا ...

ادامه پست بعدی ......
دیدگاه ها (۱)

#بخش_دوم #جمشید_و_رفیقشبعد حالا می‌رسیم سر قضیه مهمانی ...آق...

بغ کرده نشسته بود گوشه ی اتاقشو موهای بلندشو ریخته بود رو صو...

به کسی نگو مخاطب شعرهای غمگین من تویی .‌‌‌..!شرم دارم زنی بف...

این ساعت‌هاکه در سَرم چُرت می‌زنندعقب و جــلو کشیدن ندارند.....

می دونین اگر این مسئله اصل قرار بگیره از فردا دیگه سنگ رو سن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط