تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی

تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی

تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند

که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی

نه که جُزئی

نه که چون آب در اندام سَبوئی

تو خود اویی بخود آی

تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و

بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی

و گلِ وصل بـچیـنی

. . .
دیدگاه ها (۲)

پـرچـــمِ مــــرگِ مـــــرا حـــالا دگـــــر بـر بـام کنلطـف...

#خیالت-نرسدهیچ کس در به درت نیست خیالت نرسدهیچ تاجی به سرت ن...

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟دام بگذاری اسیرم‌، ...

:#یه-صبح-پر-انرژی-دیگهسلام صبح زیباتون بخیر:چشمهایت را آرام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط