پادشاه من
پارت ۵
سو
دیدم هیچکسی توی آشپزخونه نیست و اونجا یک برگه بود رفتم و برگه رو گرفتم و شروع کردم به خوندن
رئیس ما رو مجبور کرد که امروز نیایم سرکار . و نمیدونم کی میتونیم بیایم پیش شما مواظب خودتون باشید.یخچال هم پر هست.
پایان نامه
رفتم در یخچال رو باز کردم یک تخم مرغ برداشتم و نیمرو کردم
یک عدد سوسیس هم برداشتم و اون رو به شکل سه تا هشت پا در آوردم(بچم هنرمنده) یکی هم سیب زمینی گرفتم و ریز و سرخ کردم خلاصه که همه چیز رو به طور مساوی برای خودم و ایزانا و کاکوچو تقسیم کردم .
آب پرتقال هم آماده کردم.
ایزانا و کاکوچو هم بیدار شدن و اومدن توی آشپزخانه و صندلی هاشون رو بلند کردن و ۲ متر از صندلی من فاصله گرفتن .و دو تایی با هم گفتن : الان راحتی؟ ( نگرانش بودن . آ خوداااااااااا نویسنده نفس کم اورد)
و من باورم نمیشد چون تا حالا هیچکس آنقدر به من احترام نمیگذاشت و آنقدر کسی با من مهربون نبود.
گفتم : خیلی ممنون
کاکوچو: راستی روی بچه های ما چی نوشتی؟ ما نمیتونیم بخونیمش.
( همونطور که صبحونه میخورد اینو با دهن پر گفت)
( توجه: سو صبح که بیدار میشه تمام چیز هایی که یاد گرفته رو با هم قاتی میکنه و تا ۵ دقیقه اول حتی زبان مادریش یعنی ژاپنی رو هم نمیتونه خوب حرف بزنه خلاصه که ۱۰ دقیقه طول میکشه تا ویندوزش بیاد بالا)
من: اوه من چرا...
پایان
____^________________________________________________________
ادامه دارد....
#سناریو
#انیمه
#ایزانا
#کاکوچو
#رمان
#وانتشات
#توکیو_ریونجرز
#انتقام_جویان_توکیو
سو
دیدم هیچکسی توی آشپزخونه نیست و اونجا یک برگه بود رفتم و برگه رو گرفتم و شروع کردم به خوندن
رئیس ما رو مجبور کرد که امروز نیایم سرکار . و نمیدونم کی میتونیم بیایم پیش شما مواظب خودتون باشید.یخچال هم پر هست.
پایان نامه
رفتم در یخچال رو باز کردم یک تخم مرغ برداشتم و نیمرو کردم
یک عدد سوسیس هم برداشتم و اون رو به شکل سه تا هشت پا در آوردم(بچم هنرمنده) یکی هم سیب زمینی گرفتم و ریز و سرخ کردم خلاصه که همه چیز رو به طور مساوی برای خودم و ایزانا و کاکوچو تقسیم کردم .
آب پرتقال هم آماده کردم.
ایزانا و کاکوچو هم بیدار شدن و اومدن توی آشپزخانه و صندلی هاشون رو بلند کردن و ۲ متر از صندلی من فاصله گرفتن .و دو تایی با هم گفتن : الان راحتی؟ ( نگرانش بودن . آ خوداااااااااا نویسنده نفس کم اورد)
و من باورم نمیشد چون تا حالا هیچکس آنقدر به من احترام نمیگذاشت و آنقدر کسی با من مهربون نبود.
گفتم : خیلی ممنون
کاکوچو: راستی روی بچه های ما چی نوشتی؟ ما نمیتونیم بخونیمش.
( همونطور که صبحونه میخورد اینو با دهن پر گفت)
( توجه: سو صبح که بیدار میشه تمام چیز هایی که یاد گرفته رو با هم قاتی میکنه و تا ۵ دقیقه اول حتی زبان مادریش یعنی ژاپنی رو هم نمیتونه خوب حرف بزنه خلاصه که ۱۰ دقیقه طول میکشه تا ویندوزش بیاد بالا)
من: اوه من چرا...
پایان
____^________________________________________________________
ادامه دارد....
#سناریو
#انیمه
#ایزانا
#کاکوچو
#رمان
#وانتشات
#توکیو_ریونجرز
#انتقام_جویان_توکیو
۳.۱k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.