رویای عشق پارت ۲۲
رویای عشق پارت ۲۲
صبح به تماس گوشی اش بیدار شد و با ذوق سمته گوشی اش رفت دیشب تا دیر وقت با هیونجین چت میکرد ذوق در چشم هایش بود
ات : دیشب یهویی خوابم برد آخرین پیام ش رو جواب ندادم
وقتی سمته پیام ها را نگاه کرد پیام را پاک کرده بود کمی اخم کرد پیام اومد
...صبحت بخیر خوشگله
خنده رو لب اش آمد و شروع به نوشتن پیام شد
ات .... صبح شما هم بخیر سهر خیز شدین
هیونجین...... نه رو تخت خواب دراز کشیدم دلم خواست بهت صبح بخیر بگم
ات ..... هیونجین دیگه بهم نگو که خوشگله
هیونجین........ من نگم خوشگله ؟
ات .... نه نگو
هیونجین...... باشه خانم هات نمیگم
ات....... این شد یه چیزی
هیونجین......... پاشو آماده شو بریم صبحونه بخوریم
ات ...... کجا میریم
هیونجین...... سوپرایز رو نمیگم زود باش
ات .....باشه
بعد از اینکه گوشی را گذاشت رو میز رو تخت نشست خمیازه ای کشید و سمته حمام رفت
_____________________
لباس های قشنگی در تن داشت سمته سالون رفت با دیدن پدرش هیچ حرفی نزد سمته در قدم برداشت
پ/ات : کجا
ات : هیونجین میاد دنبالم برایه صبحونه
م/ات : باشه دخترم خوشبگزه
ات بدونه حرفی زود از خونه خارج شد کمی زود بود میدانست که هیونجین نمیاد کنی دیر میاد و در حیاط عمارت قدم میزد هوای خیلی خوبی بود و با قدم زدن در حیاط حس خیلی خوبی داشت .....
با صدا بوق ماشین از افکار اش بیرون رفت
با قدم های آرامی سمته ماشین رفت هیونجین از ماشین پیاده شد و سمته ات رفت
روبه رو هم ایستادن
هیونجین: دیر که نگردم
ات : نه
هیونجین: بریم ...
ات : حتما
با هم سوار ماشین شدن
سمته رستوران رفتند
صبح به تماس گوشی اش بیدار شد و با ذوق سمته گوشی اش رفت دیشب تا دیر وقت با هیونجین چت میکرد ذوق در چشم هایش بود
ات : دیشب یهویی خوابم برد آخرین پیام ش رو جواب ندادم
وقتی سمته پیام ها را نگاه کرد پیام را پاک کرده بود کمی اخم کرد پیام اومد
...صبحت بخیر خوشگله
خنده رو لب اش آمد و شروع به نوشتن پیام شد
ات .... صبح شما هم بخیر سهر خیز شدین
هیونجین...... نه رو تخت خواب دراز کشیدم دلم خواست بهت صبح بخیر بگم
ات ..... هیونجین دیگه بهم نگو که خوشگله
هیونجین........ من نگم خوشگله ؟
ات .... نه نگو
هیونجین...... باشه خانم هات نمیگم
ات....... این شد یه چیزی
هیونجین......... پاشو آماده شو بریم صبحونه بخوریم
ات ...... کجا میریم
هیونجین...... سوپرایز رو نمیگم زود باش
ات .....باشه
بعد از اینکه گوشی را گذاشت رو میز رو تخت نشست خمیازه ای کشید و سمته حمام رفت
_____________________
لباس های قشنگی در تن داشت سمته سالون رفت با دیدن پدرش هیچ حرفی نزد سمته در قدم برداشت
پ/ات : کجا
ات : هیونجین میاد دنبالم برایه صبحونه
م/ات : باشه دخترم خوشبگزه
ات بدونه حرفی زود از خونه خارج شد کمی زود بود میدانست که هیونجین نمیاد کنی دیر میاد و در حیاط عمارت قدم میزد هوای خیلی خوبی بود و با قدم زدن در حیاط حس خیلی خوبی داشت .....
با صدا بوق ماشین از افکار اش بیرون رفت
با قدم های آرامی سمته ماشین رفت هیونجین از ماشین پیاده شد و سمته ات رفت
روبه رو هم ایستادن
هیونجین: دیر که نگردم
ات : نه
هیونجین: بریم ...
ات : حتما
با هم سوار ماشین شدن
سمته رستوران رفتند
۱.۳k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.