"بازی"
"بازی"
🕶part:33🕶
شوگا:و در آخر میرسیم به بخش مورد علاقم...شکنجه!
مارتین:میدونی به هرحال زنده میمونم و برات دردسر بدی میشم
شوگا:اها...اونوقت چطور؟
مارتین:من باند قوی ای دارم یادت رفت؟مگه میشه نیان دنبالم
شوگا:میشه
مارتین:زده به سرت؟یا خودتو خنگ میکنی
شوگا ی سیلی خوابوند تو گوش مارتین
شوگا:آخرین بارت باشه منو خنگ خطاب میکنی...همه ی باندت که توی جنگل مالدیو بود نابود شد...همه مخفیگاه هایی که زیرزمین بودند به فنا رفتن...پس دلت به هیچی خوش نباشه...چون از باندت فقط تو موندی حتی پسرت و دوستای پسرت مردن
مارتین:نه غیرممکنه...نمیشه
شوگا:چرا شده....مگه پسرت الان هست؟نه نیست
مارتین:شوگااااااااا
شوگا:صداتو بیار پایین!...تازه اون اصلا پسرت نیست...اون حتی جوون هم نیست
اون درواقع پسر عموته...با عموت معامله بستی که در عوض نگه داشتن پسرش پیشت باید تمام املاکش رو بهت بده
بلاخره عموت ی فرد ثروتمند و سیاسی بود و دوست نداشت نقطه ضعفی مثل پسر داشتن داشته باشه مگه نه؟
همین پسر بچه همسن خودته ۳۰ سالشه...توهم ۳۵ سالته ۵ سال بیشتر تفاوت سنی ندارید!
مارتین:لعنتییییی....از کجا چطووورر اخه چطور همه ی اینا رو میدونی چطوور؟
شوگا:تو آگوست دی رو دست کم گرفتی...و این بزرگترین اشتباه تو بود!
مارتین:لعنتی...
شوگا:تازه بخوای فوش بدی شکنجه ات بدتر میشه!
شوگا پیرهنش رو دراورد و با رکابی ای که پوشیده بود موند...
۲ نفر رو از بیرون صدا زد و دستور داد لباسای مارتین رو از تنش جدا کنن و اون رو مثل گوسفند به سقف کم ارتفاع اونجا معلق کردن
و به داد هایی که از ته گلوی مارتین به گوش میرسید توجه نکردن...انگار ناامید شده بود فکر نمیکرد نقشه اش اینطور بشه ولی باید میدونست دست کم گرفتن آگوست دی کار درستی نیست
شوگا هیچ نقطه ای از جهان وجود نداره که آدم نداشته باشه
توی همه ی کشورها و همه ی نقاط جهان آدم داره...واسه همین باند شوگا خیلی بزرگه و هرچقدر تلاش کنن نمیتونن شکستش بدن چون در کسری از ثانیه نقششونو میفهمه و کارشونو تموم میکنه
این آگوست دیِ!
نازک ترین شلاق رو برداشت که دردش صد بار بیشتر از شلاق های کلفته و شروع کرد زدن به بدن مارتین...
...................
میاکو:بستنی بخوریم بعد بریم مسابقه بدیم؟اوکیه؟
کیوکو:من آماده ام
جیمین:هعی کلودی هستی؟
کلودی:چیکار من داری؟
جیمین:فک کنم اشتباه کردم ازت پرسیدم...برو گمشو....ما بریم مسابقه بدیم
کلودی:کسی که گم میشه تویی من میمونم
کیوکو:به جون خودم قسم اگه بخواید دعوا کنید همینجا هردوتونو خاک میکنم
جیمین:باشه بابا
کلودی:اوکی بریم
🕶part:33🕶
شوگا:و در آخر میرسیم به بخش مورد علاقم...شکنجه!
مارتین:میدونی به هرحال زنده میمونم و برات دردسر بدی میشم
شوگا:اها...اونوقت چطور؟
مارتین:من باند قوی ای دارم یادت رفت؟مگه میشه نیان دنبالم
شوگا:میشه
مارتین:زده به سرت؟یا خودتو خنگ میکنی
شوگا ی سیلی خوابوند تو گوش مارتین
شوگا:آخرین بارت باشه منو خنگ خطاب میکنی...همه ی باندت که توی جنگل مالدیو بود نابود شد...همه مخفیگاه هایی که زیرزمین بودند به فنا رفتن...پس دلت به هیچی خوش نباشه...چون از باندت فقط تو موندی حتی پسرت و دوستای پسرت مردن
مارتین:نه غیرممکنه...نمیشه
شوگا:چرا شده....مگه پسرت الان هست؟نه نیست
مارتین:شوگااااااااا
شوگا:صداتو بیار پایین!...تازه اون اصلا پسرت نیست...اون حتی جوون هم نیست
اون درواقع پسر عموته...با عموت معامله بستی که در عوض نگه داشتن پسرش پیشت باید تمام املاکش رو بهت بده
بلاخره عموت ی فرد ثروتمند و سیاسی بود و دوست نداشت نقطه ضعفی مثل پسر داشتن داشته باشه مگه نه؟
همین پسر بچه همسن خودته ۳۰ سالشه...توهم ۳۵ سالته ۵ سال بیشتر تفاوت سنی ندارید!
مارتین:لعنتییییی....از کجا چطووورر اخه چطور همه ی اینا رو میدونی چطوور؟
شوگا:تو آگوست دی رو دست کم گرفتی...و این بزرگترین اشتباه تو بود!
مارتین:لعنتی...
شوگا:تازه بخوای فوش بدی شکنجه ات بدتر میشه!
شوگا پیرهنش رو دراورد و با رکابی ای که پوشیده بود موند...
۲ نفر رو از بیرون صدا زد و دستور داد لباسای مارتین رو از تنش جدا کنن و اون رو مثل گوسفند به سقف کم ارتفاع اونجا معلق کردن
و به داد هایی که از ته گلوی مارتین به گوش میرسید توجه نکردن...انگار ناامید شده بود فکر نمیکرد نقشه اش اینطور بشه ولی باید میدونست دست کم گرفتن آگوست دی کار درستی نیست
شوگا هیچ نقطه ای از جهان وجود نداره که آدم نداشته باشه
توی همه ی کشورها و همه ی نقاط جهان آدم داره...واسه همین باند شوگا خیلی بزرگه و هرچقدر تلاش کنن نمیتونن شکستش بدن چون در کسری از ثانیه نقششونو میفهمه و کارشونو تموم میکنه
این آگوست دیِ!
نازک ترین شلاق رو برداشت که دردش صد بار بیشتر از شلاق های کلفته و شروع کرد زدن به بدن مارتین...
...................
میاکو:بستنی بخوریم بعد بریم مسابقه بدیم؟اوکیه؟
کیوکو:من آماده ام
جیمین:هعی کلودی هستی؟
کلودی:چیکار من داری؟
جیمین:فک کنم اشتباه کردم ازت پرسیدم...برو گمشو....ما بریم مسابقه بدیم
کلودی:کسی که گم میشه تویی من میمونم
کیوکو:به جون خودم قسم اگه بخواید دعوا کنید همینجا هردوتونو خاک میکنم
جیمین:باشه بابا
کلودی:اوکی بریم
۳.۷k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.