چشمانت را ببند و تصور کن

چشمانت را ببند و تصور کن
تمامِ روزهایی را که در پیشِ رو داری
تمامِ آدم هایی که هنوز ملاقات نکرده ای
و مطمئن باش
میانِ همین روزها
یک نفر
یک جا
آنقدر تو را می خواهد
که یادت می رود روزی جایی
کسی از سرِ ندیدن و کم دیدن
تو را نخواست
که باید بدانی کسی که یک قلب را
که تمام و کمال برای او می تَپد
نخواهد
تا عمر دارد
قلبی این چنینی برای لحظه هایش
نخواهد بود
دیدگاه ها (۱)

در فـکــر تــوام فـکــر از ایــنزیـبــاتــر در قلب منیقلب از...

تصدق عشوه هایتـــــ ڪم آوردم بانوچشمانتـــــ را باز ڪن ،بر...

παηıʎεروے سنــــگــ قبـــــرم بنویسیـــــن بـہ بـہ چشممـــــ...

من چه میدانستم خیاطی برای زن انقدر واجب است!!یک زن بایدخیاط ...

🌿 مراقبه‌ی «خشمِ مهار‌شده و خیرِ فرستاده‌شده»نسخه‌ی کوتاه، ع...

چندپارتی

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط