من کنار مادربزرگ عمه کنار عمو النا کنار جیمین و عمه الینا ...
"𝙼𝚈 𝙴𝚇 𝚆𝙸𝙵𝙴"
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟼"
من کنار مادربزرگ ، عمه کنار عمو ، النا کنار جیمین و عمه الینا کنار زنعمو
برخلاف خواهرشوهرا و عروسای دیگه عمه الینا و زنعمو رابطهشان مثل دو خواهر بود
انگار شانس من بود که آن دو انقدر با هم خوب بودند و در چزاندن من استاد
دو مار افعی و کبری در کنار هم قاب نفرتانگیزی را به وجود آورده بودند
همه مشغول صحبت بودند و من کلافه از اینکه میان آنان بودم
خودم را یک موجود اضافی میدانستم و منتظر فرصتی بودم تا بهانهای جور کنم و از جمع فاصله بگیرم
عمه از شرایط زندگیم در توکیو میپرسد و من کوتاه جواب میدهم تا شاید بفهمد که حوصلهی حرف زدن ندارم
نگاهم کلافه بینشان میچرخد و بی اختیار روی جیمین و النا ثابت میماند
با فاصله از هم نشسته بودند و هر کدام در فکر بودند
و من به این فکر میکردم که نکند من باعث این فاصله باشم !؟
هر کس که میشنید باور نمیکرد من به خاطر اینکه فکر میکردم میان عشقم و معشوقهاش جدایی انداختم ناراحت بودم
ساده بودم یا احمق !؟
با صدای زنگ در همهی حواس ها جمع میشود و عمه الینا با ذوق میگوید :
عمه الینا ــــ الهی قربونش بشم پسرم اومد
ابروهایم بالا میپرد ، عمه الینا یه پسر بزرگ داشت که اگر اشتباه نکنم همسن جیمین بود
ولی ذرهای به مادرش نرفته بود و تافتهی جدا بافته بود
مادربزرگ میخواهد بلند شود که دستش را میگیرم و میگویم خودم باز میکنم
دکمهی آیفون را میزنم و در را باز میکنم
چیزی نمیگذرد که با چند کیسهی خوراکی از پلهها بالا میآید و همین که سرش را بالا میگرد و نگاهم به چهرهاش میافتد نفس تر سینهام حبس شد
هر دو خشک شده بهم نگاه میکردیم
از حق نگذریم خیلی جذاب بود
چطور آن موقع متوجه زیباییش نشده بودم !؟
شاید چون نسبت به النا و هر چیزی که به او مربوط میشد تنفر داشتم
"𝙱𝙻𝙰𝙲𝙺 𝙶𝙾𝙳𝙳𝙴𝚂𝚂"
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟼"
من کنار مادربزرگ ، عمه کنار عمو ، النا کنار جیمین و عمه الینا کنار زنعمو
برخلاف خواهرشوهرا و عروسای دیگه عمه الینا و زنعمو رابطهشان مثل دو خواهر بود
انگار شانس من بود که آن دو انقدر با هم خوب بودند و در چزاندن من استاد
دو مار افعی و کبری در کنار هم قاب نفرتانگیزی را به وجود آورده بودند
همه مشغول صحبت بودند و من کلافه از اینکه میان آنان بودم
خودم را یک موجود اضافی میدانستم و منتظر فرصتی بودم تا بهانهای جور کنم و از جمع فاصله بگیرم
عمه از شرایط زندگیم در توکیو میپرسد و من کوتاه جواب میدهم تا شاید بفهمد که حوصلهی حرف زدن ندارم
نگاهم کلافه بینشان میچرخد و بی اختیار روی جیمین و النا ثابت میماند
با فاصله از هم نشسته بودند و هر کدام در فکر بودند
و من به این فکر میکردم که نکند من باعث این فاصله باشم !؟
هر کس که میشنید باور نمیکرد من به خاطر اینکه فکر میکردم میان عشقم و معشوقهاش جدایی انداختم ناراحت بودم
ساده بودم یا احمق !؟
با صدای زنگ در همهی حواس ها جمع میشود و عمه الینا با ذوق میگوید :
عمه الینا ــــ الهی قربونش بشم پسرم اومد
ابروهایم بالا میپرد ، عمه الینا یه پسر بزرگ داشت که اگر اشتباه نکنم همسن جیمین بود
ولی ذرهای به مادرش نرفته بود و تافتهی جدا بافته بود
مادربزرگ میخواهد بلند شود که دستش را میگیرم و میگویم خودم باز میکنم
دکمهی آیفون را میزنم و در را باز میکنم
چیزی نمیگذرد که با چند کیسهی خوراکی از پلهها بالا میآید و همین که سرش را بالا میگرد و نگاهم به چهرهاش میافتد نفس تر سینهام حبس شد
هر دو خشک شده بهم نگاه میکردیم
از حق نگذریم خیلی جذاب بود
چطور آن موقع متوجه زیباییش نشده بودم !؟
شاید چون نسبت به النا و هر چیزی که به او مربوط میشد تنفر داشتم
"𝙱𝙻𝙰𝙲𝙺 𝙶𝙾𝙳𝙳𝙴𝚂𝚂"
- ۳.۰k
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط