زندگیاحساسیمن

#زندگی_احساسی_من
#part20
موقعیت فردا صبح داخل اتوبوس
انیا « انیا الان دلش خواست یک مشت دیگه به پسر دوم بزنه »
بکی « نه انیا نه ممکنه اخراج بشی »
دامیان « میگو احمق »
استاد هندرسون اومد و گفت ساکت باشید و بچه ها نشستن سر جاشون
جولیا [ باید یه کاری بکنم دامیان من و ببخشه وگرنه دیگه نمیتونم نزدیکش بشم ]
انیا که ذهن جولیا رو خوند
انیا [ اگه اون دختره بیاد و سعی کنه با پسر دوم خوب بشه نقشه بی بهم میخوره و انیا دیگه نمیتونه بابای پسر دوم و ببینه ]
جولیا یک کاغذ برداشت و داخلش نوشت
{ انیا معذرت میخوام }
و به سمت انیا پرت کرد چون اگه با انیا اشتی کنه مطمئن هم با دامیان اشتی میکرد
انیا بازش کرد و خوند
انیا [ پس میخواسته با انیا اشتی کنه ]
انیا « باشه جولیا باهات اشتی میکنم »
جولیا « خوبه که اشتی کردی باهام »
بکی « انیا جونم چیشده »
انیا « جولیا ازم عذرخواهی کرد منم بخشیدمش »
دامیان « جولیا از تو عذر خواهی کرد »
انیا میدونست که جولیا برای اشتی با دامیان ازش عذرخواهی کرده پس باید وقتی میرفت خونه یه فکری میکرد
اتوبوس وایساد و همه به سمت خونه هاشون رفتن ...
ادامه دارد ....
اینم از ادامش لایک و کامنت یادتون نره 🙂🌸🦋
دیدگاه ها (۶)

#تنها_در_تاریکی #𝑝𝑎𝑟𝑡𝟐 به مقر رسیدن همه ی هاشیرا ها اونجا بو...

میخوام عکس رمان زندگی احساسی من و تغییر بدم کدوم یکی از این ...

#تنها_در_تاریکی#𝑝𝑎𝑟𝑡𝟏 هیچ وقت فراموش نکرد که چرا همچین اتفاق...

انیا انیا میخوام و همین طور برو پایین ترخب حقیقتش یه رمان نو...

#زندگی_احساسی_من#part21انیا وارد خونه شد انیا:« انیا برگشت خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط