تنهادرتاریکی
#تنها_در_تاریکی
#𝑝𝑎𝑟𝑡𝟏
هیچ وقت فراموش نکرد که چرا همچین اتفاقی افتاد چیشد که به اینجا رسید که در حال خودکشی باشه
فلش بک به گذشته
یه ماموریت داشت با سانمی شینازوگاوا وقتی به رسید اون و اونجا دید به سمتش رفت
گیو 《 کنیچیوا 》
جوابش و نداد تعجبی نداشت چون عادت داشت هیچ کدوم از هاشیرا ها بهش اهمیت نمیدادن " هیچ کدوم "
بدون هیچ حرف دیگه ای به سمت جایی رفتن که ماموریت داشتن
صدای جیغ می اومد وقتی رفتن دیر شده بود اون زن کشته شده بود شمشیر هاشون و در اوردن که یه صدایی اومد متوجه شد دونفر هستن و خواست به سانمی بگه ولی دیر شده بود اون تحت کنترل هنر خون اهریمن شده بود
گیو《 سانمی .... نه ... 》
سانمی بهش حمله کرد و حمله کرد سعی در این بود که اون شیطان هم بکشه ولی وقتی این اتفاق افتاد که بازوی سانمی هم بریده شد که صدای بلندی اومد
اوبانای 《 داری به جای این که مبارزه کنی شینازوگاوا رو زخمی میکنی خیانت کار باکا 》
گیو 《 نانی ... اشتباه متوجه شدی اینجوری نیست 》
اوبانای 《 خفه شو و حرف نزن 》
دیگه هیچی نگفت
شیطان مرد و سانمی به حالت اول خودش برگشت اونم چیز درستی یادش نمیومد چون بیهوش شده بود ولی تنها چیزی که یادش بود این بود که گیو بهش حمله کرد
سانمی 《 تمه تو به من حمله کردی میخواستی من و بکشی خیانت کار 》
گیو 《 .... 》
هیچی نگفت و به سمت مقر رفتن
ادامه دارد ...
#𝑝𝑎𝑟𝑡𝟏
هیچ وقت فراموش نکرد که چرا همچین اتفاقی افتاد چیشد که به اینجا رسید که در حال خودکشی باشه
فلش بک به گذشته
یه ماموریت داشت با سانمی شینازوگاوا وقتی به رسید اون و اونجا دید به سمتش رفت
گیو 《 کنیچیوا 》
جوابش و نداد تعجبی نداشت چون عادت داشت هیچ کدوم از هاشیرا ها بهش اهمیت نمیدادن " هیچ کدوم "
بدون هیچ حرف دیگه ای به سمت جایی رفتن که ماموریت داشتن
صدای جیغ می اومد وقتی رفتن دیر شده بود اون زن کشته شده بود شمشیر هاشون و در اوردن که یه صدایی اومد متوجه شد دونفر هستن و خواست به سانمی بگه ولی دیر شده بود اون تحت کنترل هنر خون اهریمن شده بود
گیو《 سانمی .... نه ... 》
سانمی بهش حمله کرد و حمله کرد سعی در این بود که اون شیطان هم بکشه ولی وقتی این اتفاق افتاد که بازوی سانمی هم بریده شد که صدای بلندی اومد
اوبانای 《 داری به جای این که مبارزه کنی شینازوگاوا رو زخمی میکنی خیانت کار باکا 》
گیو 《 نانی ... اشتباه متوجه شدی اینجوری نیست 》
اوبانای 《 خفه شو و حرف نزن 》
دیگه هیچی نگفت
شیطان مرد و سانمی به حالت اول خودش برگشت اونم چیز درستی یادش نمیومد چون بیهوش شده بود ولی تنها چیزی که یادش بود این بود که گیو بهش حمله کرد
سانمی 《 تمه تو به من حمله کردی میخواستی من و بکشی خیانت کار 》
گیو 《 .... 》
هیچی نگفت و به سمت مقر رفتن
ادامه دارد ...
- ۴.۶k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط