پارت۵۸
پارت۵۸
ارامشی برای حس تو
ویو کوک
....صبح با الارم گوشی بیدار شدم و سریع بیدار شدمو خاموشش کردم تا ا.ت بتونه بخوابه..ساعت۶ربع کم بود...رفتم یه دوش کوتاه گرفتم و یه کت و شلوار شیک پوشیدم و یه کاغذ برداشتم و چیزی برای بیبم داخلش نوشتم گذاشتم روی میز کنار تخت و ساعت و براش تنظیم کردم و رفتم پایین و صبحونه برا خودمو بیبم درست کردم و خوردم چندتا مسکن و دمنوش هم براش کنار گذاشتم .....ساعت۶و نیم بعد خوردن صبحونه رفتم شرکت...
ویو ا.ت
......با صدای الارم گوشی از خواب بیدارشدم....کل بدنم درد میکرد....با هزارتا بدبختی بلند شدم چشمم به برگه روی میز کنار تخت خورد....بلندش کردمو خوندمش« صبح بخیر زندگیم....امیدوارم درد نداشته باشی بابته زیاده روی کردنمم ببخشید.....برات صبحونه درست کردم...مسکن و دمنوشم برات درست کردم حتما بخور تا دردت بره......من ساعت۱یا۲ برمیگردم.....مراقب خودت باش...دوست دارم...منتظرم بمون بیبی : ) » رفتم یه دوش گرفتمو اماده شدم تا برم دانشگاه ......صبحونه و مسکنا و دمنوش رو خوردمو با ماشینم رفتم دانشگاه ........کل تایم دانشگاه و با میسو گذروندم........بعضیا رفتارشون باهام سرد شده بود ...اما بعضیا خیلی خوشحال بودن برام......اونجا پدر وپا هم ددم یعنی اقای جئون کمی هم باهم حرف زدیم ... ساعت نزدیک ۱۲ دانشگاه تعطیل شدو منم با مسو خدافظی کردمو رفتم خونه.....یه راست رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم یه ناهاری درست کنم تا ددی بیاد باهم بخوریم.......یه اهنگ پلی کردم و شروع کردم به غذا درست کردن.....بعد از اینکه غذا درست کردم رفتم شیر موز و کوکی درست کردم....مطمعنم ددی ذوق میکنه وقتی ببینه براش کلی چیز میز درست کردم......ساعت۱ونیم بود و غذارو چیده بودمو داشتم کوکیارو میچید توظرف که صدای در اومد....سریع کوکیارو چیدم تو ظرف ....ددی با یه کت شلوار شیک اومد داخل اما کتش دستش بودو استیناشو بالا زده بود .....از صورتش میشد فهمید که چقد خستس......با دو رفتم سمتشو خودمو انداختم تو بغلش و پا/هامو دو کمرش محکم کردم و تو چشماش نگا کردم
+ (محکم متقابل بغلش کردمو دستامو زیر پ/اهاش بردمو گرفتمش تا نیوفته و ل/باشو کوتاه بو/سیدم و بد/نشو بو کشیدم)
- خسته نباشی ددی جونم(لبخند)
+ ممنون زندگیم.....دلم برات تنگ شده بود(لبخند)
- منم ددی...ولی ما فقط چند ساعت از هم دور بودیم(کمی خنده)
+ برا من چند ساعت چند ساله(ل/بامو رو ل/باش گذاشتم و خی/س م/ک میزدم.......طعم ل/ب هاشو میچشیدمو ازش لذت میبردم......و اونم با اشتیاق همراهیم میکرد.....بعد ۷مین از هم فا/صله گرفتیم)
- (لبخند کیوت )ددی بدو لباساتو عوض کن بیا باهم غذا بخوریم
+ چشم(لبخند)(گذاشتمش رو زمین و رفتم یه دوش کوتاه گرفتم و یه لباس راحتی پوشیدمو رفتم پایین و رفتم تو اشپزخونه که با دیدن........
حمایتتتت لاوام!
ارامشی برای حس تو
ویو کوک
....صبح با الارم گوشی بیدار شدم و سریع بیدار شدمو خاموشش کردم تا ا.ت بتونه بخوابه..ساعت۶ربع کم بود...رفتم یه دوش کوتاه گرفتم و یه کت و شلوار شیک پوشیدم و یه کاغذ برداشتم و چیزی برای بیبم داخلش نوشتم گذاشتم روی میز کنار تخت و ساعت و براش تنظیم کردم و رفتم پایین و صبحونه برا خودمو بیبم درست کردم و خوردم چندتا مسکن و دمنوش هم براش کنار گذاشتم .....ساعت۶و نیم بعد خوردن صبحونه رفتم شرکت...
ویو ا.ت
......با صدای الارم گوشی از خواب بیدارشدم....کل بدنم درد میکرد....با هزارتا بدبختی بلند شدم چشمم به برگه روی میز کنار تخت خورد....بلندش کردمو خوندمش« صبح بخیر زندگیم....امیدوارم درد نداشته باشی بابته زیاده روی کردنمم ببخشید.....برات صبحونه درست کردم...مسکن و دمنوشم برات درست کردم حتما بخور تا دردت بره......من ساعت۱یا۲ برمیگردم.....مراقب خودت باش...دوست دارم...منتظرم بمون بیبی : ) » رفتم یه دوش گرفتمو اماده شدم تا برم دانشگاه ......صبحونه و مسکنا و دمنوش رو خوردمو با ماشینم رفتم دانشگاه ........کل تایم دانشگاه و با میسو گذروندم........بعضیا رفتارشون باهام سرد شده بود ...اما بعضیا خیلی خوشحال بودن برام......اونجا پدر وپا هم ددم یعنی اقای جئون کمی هم باهم حرف زدیم ... ساعت نزدیک ۱۲ دانشگاه تعطیل شدو منم با مسو خدافظی کردمو رفتم خونه.....یه راست رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم یه ناهاری درست کنم تا ددی بیاد باهم بخوریم.......یه اهنگ پلی کردم و شروع کردم به غذا درست کردن.....بعد از اینکه غذا درست کردم رفتم شیر موز و کوکی درست کردم....مطمعنم ددی ذوق میکنه وقتی ببینه براش کلی چیز میز درست کردم......ساعت۱ونیم بود و غذارو چیده بودمو داشتم کوکیارو میچید توظرف که صدای در اومد....سریع کوکیارو چیدم تو ظرف ....ددی با یه کت شلوار شیک اومد داخل اما کتش دستش بودو استیناشو بالا زده بود .....از صورتش میشد فهمید که چقد خستس......با دو رفتم سمتشو خودمو انداختم تو بغلش و پا/هامو دو کمرش محکم کردم و تو چشماش نگا کردم
+ (محکم متقابل بغلش کردمو دستامو زیر پ/اهاش بردمو گرفتمش تا نیوفته و ل/باشو کوتاه بو/سیدم و بد/نشو بو کشیدم)
- خسته نباشی ددی جونم(لبخند)
+ ممنون زندگیم.....دلم برات تنگ شده بود(لبخند)
- منم ددی...ولی ما فقط چند ساعت از هم دور بودیم(کمی خنده)
+ برا من چند ساعت چند ساله(ل/بامو رو ل/باش گذاشتم و خی/س م/ک میزدم.......طعم ل/ب هاشو میچشیدمو ازش لذت میبردم......و اونم با اشتیاق همراهیم میکرد.....بعد ۷مین از هم فا/صله گرفتیم)
- (لبخند کیوت )ددی بدو لباساتو عوض کن بیا باهم غذا بخوریم
+ چشم(لبخند)(گذاشتمش رو زمین و رفتم یه دوش کوتاه گرفتم و یه لباس راحتی پوشیدمو رفتم پایین و رفتم تو اشپزخونه که با دیدن........
حمایتتتت لاوام!
۸.۰k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.