جغد کوچولوی من🦉:
جغد کوچولوی من🦉:
part: 6
.
ارسلان :
وارد کلاس شدم و رو به بچها گفتم: سلام بجه ها امروز تو دوتا شاگرد جدید داریم.
اول مهگل اوردم که مهگل گفت: سلام من شاگرد جدید هستم مهگل احمدی 20ساله از تهران.
ارسلان: خانون احمدی ممنون بشینید.
هستی: هستی هستم 20ساله از تهران
ارسلان ممنون بشینید.
ارسلان: خب بریم سراغ درس
پانیذ: استاد اجازه
ارسلان: بله
پانیذ: ببخشید قصد فوضولی ندارم اما مگه مهگل خانوم رل شما هستن
ارسلان: نه دختر خالم هست چطور
پانیذ: اخه خود مهگل گفتن به دیانا گفتن که نزدیک شما نشه و رل شما هستن
ارسلان: نه اشتباه متوجه شدین
پانیذ: اهاا
دیانا:
قیافه مهگل دیدنی بود از خجالت سرشو انداخته بود پایین😂
ارسلان شروع کرد به درس دادن بلاخره زنگ خورد
خود بچه ها قرار گذاشتیم که امروز بریم کارای تولد کنیم تزئینش با منو مهشاد پانیذ بود.
خریدم با نیکا مهدیس اتوسا بود
و مردا هم امیر رو میوردن به مهمونی.
از بچه ها خداحافظی کردم قرار شد ساعت4بریم دنبال کارای تولد امیر.
رسیدم خونه
دیانا: سلام
محراب: سلام
دیانا: سلام زهر مار چرا نمیای دانشگاه الان یک هفته اس نمیای
محراب : به خاطر یه موضوع هست
دیانا: چه موضوعی
محراب : من عاشق یکی از بچها توی کلاسمون شدم
دیانا : حالا اون خانوم بدبخت کیه
محراب:.....
دیانا: کیه؟
محراب: مه.شاد
دیانا : واقعا
محراب: اره میخواستم ببینم میتونی بهش بگی که من بهش حسی دارم
دیانا: معلومه که میتونم
محراب: یه خواهر که من بیشتر ندارم
دیانا : ماهم خر
محراب: دور از جون
هی تف تواین خماری😂
part: 6
.
ارسلان :
وارد کلاس شدم و رو به بچها گفتم: سلام بجه ها امروز تو دوتا شاگرد جدید داریم.
اول مهگل اوردم که مهگل گفت: سلام من شاگرد جدید هستم مهگل احمدی 20ساله از تهران.
ارسلان: خانون احمدی ممنون بشینید.
هستی: هستی هستم 20ساله از تهران
ارسلان ممنون بشینید.
ارسلان: خب بریم سراغ درس
پانیذ: استاد اجازه
ارسلان: بله
پانیذ: ببخشید قصد فوضولی ندارم اما مگه مهگل خانوم رل شما هستن
ارسلان: نه دختر خالم هست چطور
پانیذ: اخه خود مهگل گفتن به دیانا گفتن که نزدیک شما نشه و رل شما هستن
ارسلان: نه اشتباه متوجه شدین
پانیذ: اهاا
دیانا:
قیافه مهگل دیدنی بود از خجالت سرشو انداخته بود پایین😂
ارسلان شروع کرد به درس دادن بلاخره زنگ خورد
خود بچه ها قرار گذاشتیم که امروز بریم کارای تولد کنیم تزئینش با منو مهشاد پانیذ بود.
خریدم با نیکا مهدیس اتوسا بود
و مردا هم امیر رو میوردن به مهمونی.
از بچه ها خداحافظی کردم قرار شد ساعت4بریم دنبال کارای تولد امیر.
رسیدم خونه
دیانا: سلام
محراب: سلام
دیانا: سلام زهر مار چرا نمیای دانشگاه الان یک هفته اس نمیای
محراب : به خاطر یه موضوع هست
دیانا: چه موضوعی
محراب : من عاشق یکی از بچها توی کلاسمون شدم
دیانا : حالا اون خانوم بدبخت کیه
محراب:.....
دیانا: کیه؟
محراب: مه.شاد
دیانا : واقعا
محراب: اره میخواستم ببینم میتونی بهش بگی که من بهش حسی دارم
دیانا: معلومه که میتونم
محراب: یه خواهر که من بیشتر ندارم
دیانا : ماهم خر
محراب: دور از جون
هی تف تواین خماری😂
۸.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.