پارت ۱۷
پارت ۱۷
ددی_شوگره_اجباریه من
سانامی آروم اشک میریخت و بادیگاردم داشت میبردشون خونه...
ساعت ۸ و نیم شب بود...
عاجوما:: شاید ارباب اومده الان دیره بخام شام درست کنم...تو راه غذا بگیر
& چشم خانم...
نیم ساعت بعد رسیدن خونه...
جیمین رو کاناپه نشسته بود و دید عاجوما و سانامی اومدن داخل...
بلند شد و رفت پیششون
جیمین:: کجا بودین؟؟!!
عاجوما:: بیمارستان
جیمین:: چرا؟! اینو چرا بردی؟!
سانامی بغضض ترکید و با گریه رفت تو اتاقش
جیمین:: این هرزه چش بود؟!
عاجوما:: هرزه نیست...بس کن هرچی میکشه از دست توئه
جیمین:: ب درک
عاجوما:: بیا بریم شام بهت بدم بعد راجبش حرف میزنیم از بیرون غذا گرفتیم
جیمین:: اوکی
عاجوما میزو چید و جیمینم نشست...
عاجوما:: هههعف بعید میدونم سانامی جان بیاد برای غذا
جیمین:: بیخود میکنه بیاد
عاجوما:: پسرررر😐
جیمین:: ولمون کن توهم اگه این دختره همش لوس بازی دربیاره و ناز کنه خودم میدونم چیکارش کنم
عاجوما:: عههه گفتم بسه غذاتو بخور
جیمین:: اوکی بابا
بیست مین بعد جیمین غذاشو تموم کرد و رفت نشست رو کاناپه
عاجوما بعد جم کردم ظرفا و...رفت پیشش نشست
عاجوما:: پسرم گوش بده
جیمین:: بمن نگو پسرم
عاجوما:: خیلی داری سانامیو عذاب میدی
جیمین:: حقشه...لذت داره
عاجوما:: دکتر گف رحمش داره آسیب میبینه...
جیمین مکثی کرد و ب چشمای عاجوما با تعجب زل زد...
جیمین:: پ..پس برای این بردیش دکتر
عاجوما:: خیلی درد داشت
جیمین:: مهم نیست قرار نیست باردار شه که
عاجوما:: میخای اینم بمیره؟؟!!
جیمین:: ب چپمم نیست
عاجوما:: خجالت بکش پسره...
جیمین:: نزار تورم یروز بندازم بیرون😐
عاجوما ساکت موند...
جیمینم رفت تو اتاقش...
عاجوما رفت تو اتاق سانامی
عاجوما:: سانامی امشب راحتی بخواب
سانامی:: ی..یعنی کاریم نداره🥺
عاجوما :: نه عزیزم بگیر بخواب
سانامی:: ممنونمممم
عاجوما:: من امشبو همینجا میمونم میرم بخوابم
سانامی:: شب بخیر
عاجوما:: شام ک نخوردی
سانامی:: نمیخورم
عاجوما:: باشه خدافظ
سانامی:: خدافظ
ددی_شوگره_اجباریه من
سانامی آروم اشک میریخت و بادیگاردم داشت میبردشون خونه...
ساعت ۸ و نیم شب بود...
عاجوما:: شاید ارباب اومده الان دیره بخام شام درست کنم...تو راه غذا بگیر
& چشم خانم...
نیم ساعت بعد رسیدن خونه...
جیمین رو کاناپه نشسته بود و دید عاجوما و سانامی اومدن داخل...
بلند شد و رفت پیششون
جیمین:: کجا بودین؟؟!!
عاجوما:: بیمارستان
جیمین:: چرا؟! اینو چرا بردی؟!
سانامی بغضض ترکید و با گریه رفت تو اتاقش
جیمین:: این هرزه چش بود؟!
عاجوما:: هرزه نیست...بس کن هرچی میکشه از دست توئه
جیمین:: ب درک
عاجوما:: بیا بریم شام بهت بدم بعد راجبش حرف میزنیم از بیرون غذا گرفتیم
جیمین:: اوکی
عاجوما میزو چید و جیمینم نشست...
عاجوما:: هههعف بعید میدونم سانامی جان بیاد برای غذا
جیمین:: بیخود میکنه بیاد
عاجوما:: پسرررر😐
جیمین:: ولمون کن توهم اگه این دختره همش لوس بازی دربیاره و ناز کنه خودم میدونم چیکارش کنم
عاجوما:: عههه گفتم بسه غذاتو بخور
جیمین:: اوکی بابا
بیست مین بعد جیمین غذاشو تموم کرد و رفت نشست رو کاناپه
عاجوما بعد جم کردم ظرفا و...رفت پیشش نشست
عاجوما:: پسرم گوش بده
جیمین:: بمن نگو پسرم
عاجوما:: خیلی داری سانامیو عذاب میدی
جیمین:: حقشه...لذت داره
عاجوما:: دکتر گف رحمش داره آسیب میبینه...
جیمین مکثی کرد و ب چشمای عاجوما با تعجب زل زد...
جیمین:: پ..پس برای این بردیش دکتر
عاجوما:: خیلی درد داشت
جیمین:: مهم نیست قرار نیست باردار شه که
عاجوما:: میخای اینم بمیره؟؟!!
جیمین:: ب چپمم نیست
عاجوما:: خجالت بکش پسره...
جیمین:: نزار تورم یروز بندازم بیرون😐
عاجوما ساکت موند...
جیمینم رفت تو اتاقش...
عاجوما رفت تو اتاق سانامی
عاجوما:: سانامی امشب راحتی بخواب
سانامی:: ی..یعنی کاریم نداره🥺
عاجوما :: نه عزیزم بگیر بخواب
سانامی:: ممنونمممم
عاجوما:: من امشبو همینجا میمونم میرم بخوابم
سانامی:: شب بخیر
عاجوما:: شام ک نخوردی
سانامی:: نمیخورم
عاجوما:: باشه خدافظ
سانامی:: خدافظ
۳۲.۵k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.