my bad boy part 12
ا/ت ویو:
وقتی که بهوش اومدم
هیونجین پیشم نشسته بود
و خب از چشاش هنوز میشد اثار گریه رو دید..
☆ا..ا/ت؟؟
حالت خوبه؟؟
بهوش اومدی؟؟
_من...اره...خوبم...
دکتر...دکتر..چی گفتش؟
☆گفت..اگه بستری شی بهتره...و خب...الان یه مدت قراره اینجا بمونی..تا وضعیتت ثابت بشه...تا بهتر بشی..
_مدرسه چی؟
اونو چیکار کنم؟
☆ته تهش یه بار دیگه امسالو میخونی!
اصلا مهم نیست!
الان فقط سلامتیت مهمه!
_ولی تو باید الان مدرسه باشی!
پاشو برو مدرسه!
☆تو چرا اینقدر نگران مدرسه رفتن منی؟؟
_هیونجین...فقط میخوام یه ذره تنها باشم..
باید یکم با خودم خلوت کنم..
☆باشه...ولی فقط لطفااا این قهرو بی محلیه الکی رو تمومش کن خب؟؟
قول میدم از این به بعد تا جایی که میتونم باهات خوب رفتار کنم...به حرفات گوش کنم...
_باشه!
مثل قبل باهات رفتار میکنم قول!
☆باشه..
*هیونجین رفت
و من بعد از مدتی طولانی گریه کردن به خواب رفتم
سر زدنای هرروزش همچنان بعد دو هفته ادامه داشت
دکتر گفته بود اگه وضعیتم بهتر نشه
شاید مجبور شم موهامو کامل بزنم و.. بقیه درمانهاشو انجام بدم
داشتم کتاب میخوندم که در باز شد
هنوز توی تایم مدرسه بود پس انتظار دیدن هیونجینو نداشتم
شاید پرستاری یا دکتری چیزی بود که میخواست وضعیت بدمو دوباره گوش زد کنه
اما در کمال تعجب یکی دیگه بود ...
جونگ کوک..
چشاش قرمز بودو شاید میشد برق اشکو توی چشاش دید
نفس نفس میزدو موهاش از دیویدن بهم ریخته بود...
با دیدنش قلبم به تپش افتاد و خب..این نشونه خوبی نبود...اینکه اینقدر از دیدنش خوشحال بودم...اینکه دلم براش تنگ شده بود...اینکه قلبم تند میزد...همه نشونه این بود که داشتم اون حس ممنوعه رو پیدا میکردم...و این خوب نبود!
جونگ کوک اومد داخل دروبست و همونجا پشت به در نشت
دستاشو جلوی صورتش گرفته بودو میتونستم حس کنم...شاید داشت گریه میکرد؟
کوک ویو:
ا/ت دو هفته بود مدرسه نیومده بود...یعنی اینقدر بعد دو روز اذیت شده بود که انتقالی بگیره؟
پی کارای خودم بودم که زمزمه سرطان گرفتن ا/ت رو شنیدم...نه این نمیتونست درست باشه...
مستقیم پیش هیونجین رفتمو طی صحبت های نه چندان خوب...فهمیدم که حقیقته
فهمیدم کدوم بیمارستان بستری شده و چشام داشت خیس میشد...همینطوری میدوییدم...یعنی واقعا میشد؟واقعا عاشقش شده بودم؟نه این یه حس زودگذر!یه چیز مسخره مثل بقیه چیزا!عشق اصلا چیز خوبی نیست!
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
وقتی که بهوش اومدم
هیونجین پیشم نشسته بود
و خب از چشاش هنوز میشد اثار گریه رو دید..
☆ا..ا/ت؟؟
حالت خوبه؟؟
بهوش اومدی؟؟
_من...اره...خوبم...
دکتر...دکتر..چی گفتش؟
☆گفت..اگه بستری شی بهتره...و خب...الان یه مدت قراره اینجا بمونی..تا وضعیتت ثابت بشه...تا بهتر بشی..
_مدرسه چی؟
اونو چیکار کنم؟
☆ته تهش یه بار دیگه امسالو میخونی!
اصلا مهم نیست!
الان فقط سلامتیت مهمه!
_ولی تو باید الان مدرسه باشی!
پاشو برو مدرسه!
☆تو چرا اینقدر نگران مدرسه رفتن منی؟؟
_هیونجین...فقط میخوام یه ذره تنها باشم..
باید یکم با خودم خلوت کنم..
☆باشه...ولی فقط لطفااا این قهرو بی محلیه الکی رو تمومش کن خب؟؟
قول میدم از این به بعد تا جایی که میتونم باهات خوب رفتار کنم...به حرفات گوش کنم...
_باشه!
مثل قبل باهات رفتار میکنم قول!
☆باشه..
*هیونجین رفت
و من بعد از مدتی طولانی گریه کردن به خواب رفتم
سر زدنای هرروزش همچنان بعد دو هفته ادامه داشت
دکتر گفته بود اگه وضعیتم بهتر نشه
شاید مجبور شم موهامو کامل بزنم و.. بقیه درمانهاشو انجام بدم
داشتم کتاب میخوندم که در باز شد
هنوز توی تایم مدرسه بود پس انتظار دیدن هیونجینو نداشتم
شاید پرستاری یا دکتری چیزی بود که میخواست وضعیت بدمو دوباره گوش زد کنه
اما در کمال تعجب یکی دیگه بود ...
جونگ کوک..
چشاش قرمز بودو شاید میشد برق اشکو توی چشاش دید
نفس نفس میزدو موهاش از دیویدن بهم ریخته بود...
با دیدنش قلبم به تپش افتاد و خب..این نشونه خوبی نبود...اینکه اینقدر از دیدنش خوشحال بودم...اینکه دلم براش تنگ شده بود...اینکه قلبم تند میزد...همه نشونه این بود که داشتم اون حس ممنوعه رو پیدا میکردم...و این خوب نبود!
جونگ کوک اومد داخل دروبست و همونجا پشت به در نشت
دستاشو جلوی صورتش گرفته بودو میتونستم حس کنم...شاید داشت گریه میکرد؟
کوک ویو:
ا/ت دو هفته بود مدرسه نیومده بود...یعنی اینقدر بعد دو روز اذیت شده بود که انتقالی بگیره؟
پی کارای خودم بودم که زمزمه سرطان گرفتن ا/ت رو شنیدم...نه این نمیتونست درست باشه...
مستقیم پیش هیونجین رفتمو طی صحبت های نه چندان خوب...فهمیدم که حقیقته
فهمیدم کدوم بیمارستان بستری شده و چشام داشت خیس میشد...همینطوری میدوییدم...یعنی واقعا میشد؟واقعا عاشقش شده بودم؟نه این یه حس زودگذر!یه چیز مسخره مثل بقیه چیزا!عشق اصلا چیز خوبی نیست!
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
۷.۴k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.