my bad boy part 13
ا/ت ویو:
نمیدونستم میتونم از جام پاشم یا نه
ولی در اون لحظه اینقدر گریه کردنش به نظرم عجیب بود که اهمیتی ندادم
یه سرم بهم وصل بودو چند تا دستگاه دیگه همرو کندم و از تخت بلند شدم اولش سرم گیج رفت و بعدش تونستم تعادلم رو حفظ کنم
به سمت کوک رفت و جلوش نشستم
_من توهم زدم یا تو واقعا اینجایی؟
+الان وقت این حرفا نیستت
چرا بهم نگفته بودی بستری ای ها؟؟
_خب...خب چرا باید بهت میگفتم؟...
کوک ویو:
چرا باید بهم میگفت؟
راست میگه!
چرا باید بهم میگفت؟
ا/ت ویو:
+نمیدونممم ولی باید میدونستمم
_باشه..باشه من متاسفم...فقط از زمین بلند شو...وای...من نمیدونم باید چیکار کنم تا الان هیچ وقت تورو اینطوری ندیده بودم!
+خودمم خودمو هیچ وقت اینطوری ندیده بودم!تا الان در این حد نگران هیچچ کسی نشده بودم!
تا الان اینقدر از از دست دادن کسی نترسیده بودم!
*سرفه کردم!
خوبه این سرفه ها نمیدونن کی باید بیانو کی برن!
از اونجایی که توی این مدت حالم بهتر که هیچ بدتر شده بود...خون بیشتری از قبل بیرون میومد
جونگ کوک دستمو گرفت
+این..اینکه بدتر از قبله!
_چونگ کوک چیز مهمی نیست ولش...
+وایسا ببینم!
تو مگه تو مگه نباید رو تخت باشی!!
یااا تو چرا اومدی پاییننن
*و قبل اینکه بتونم حرفمو ادامه بدم پرستارا رو صدا زد
دوباره همه اکن دستگاها بهم وصل شده بود
بعد از مدتی سکوت دوباره به حرف اومد
+چقدر..لاغر شدی..
_میدونم!
میشه راجب من حرف نزنیم؟
یه چیزی راجب مدرسه بگو یا هرچیز دیگه!
نمیدونم هرچیزی به جز اینا...
+باشه...باشه
*و شروع به تعریف کردن اتفاقا ت توی مدرسه کرد
چند ساعت گذشته بودو اون هنوز پیشم بود
و بعد از مدتی گفت
+ا/ت..تا یکم دیگه هیونجین میاد و خب فکر کنم بهتره اینجا نباشم..
_اره میدونم..
+خب بیب هر روز بهت سرمیزنما خب؟؟
بهتره قوی بمونی!
*صورتمو قاب گرفت و بوسه ای روی گونه ام کاشت
وای نه!واقعا داشت ازش خوشم میومد
لبخندی زدمو اون رفت
کوک ویو:
دیگه نمیخوام پنهانش کنم!
اره ارهه ازش خوشم اومده بود که چییی؟؟
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
نمیدونستم میتونم از جام پاشم یا نه
ولی در اون لحظه اینقدر گریه کردنش به نظرم عجیب بود که اهمیتی ندادم
یه سرم بهم وصل بودو چند تا دستگاه دیگه همرو کندم و از تخت بلند شدم اولش سرم گیج رفت و بعدش تونستم تعادلم رو حفظ کنم
به سمت کوک رفت و جلوش نشستم
_من توهم زدم یا تو واقعا اینجایی؟
+الان وقت این حرفا نیستت
چرا بهم نگفته بودی بستری ای ها؟؟
_خب...خب چرا باید بهت میگفتم؟...
کوک ویو:
چرا باید بهم میگفت؟
راست میگه!
چرا باید بهم میگفت؟
ا/ت ویو:
+نمیدونممم ولی باید میدونستمم
_باشه..باشه من متاسفم...فقط از زمین بلند شو...وای...من نمیدونم باید چیکار کنم تا الان هیچ وقت تورو اینطوری ندیده بودم!
+خودمم خودمو هیچ وقت اینطوری ندیده بودم!تا الان در این حد نگران هیچچ کسی نشده بودم!
تا الان اینقدر از از دست دادن کسی نترسیده بودم!
*سرفه کردم!
خوبه این سرفه ها نمیدونن کی باید بیانو کی برن!
از اونجایی که توی این مدت حالم بهتر که هیچ بدتر شده بود...خون بیشتری از قبل بیرون میومد
جونگ کوک دستمو گرفت
+این..اینکه بدتر از قبله!
_چونگ کوک چیز مهمی نیست ولش...
+وایسا ببینم!
تو مگه تو مگه نباید رو تخت باشی!!
یااا تو چرا اومدی پاییننن
*و قبل اینکه بتونم حرفمو ادامه بدم پرستارا رو صدا زد
دوباره همه اکن دستگاها بهم وصل شده بود
بعد از مدتی سکوت دوباره به حرف اومد
+چقدر..لاغر شدی..
_میدونم!
میشه راجب من حرف نزنیم؟
یه چیزی راجب مدرسه بگو یا هرچیز دیگه!
نمیدونم هرچیزی به جز اینا...
+باشه...باشه
*و شروع به تعریف کردن اتفاقا ت توی مدرسه کرد
چند ساعت گذشته بودو اون هنوز پیشم بود
و بعد از مدتی گفت
+ا/ت..تا یکم دیگه هیونجین میاد و خب فکر کنم بهتره اینجا نباشم..
_اره میدونم..
+خب بیب هر روز بهت سرمیزنما خب؟؟
بهتره قوی بمونی!
*صورتمو قاب گرفت و بوسه ای روی گونه ام کاشت
وای نه!واقعا داشت ازش خوشم میومد
لبخندی زدمو اون رفت
کوک ویو:
دیگه نمیخوام پنهانش کنم!
اره ارهه ازش خوشم اومده بود که چییی؟؟
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
۷.۷k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.