پارت 47
#پارت_47
نگاهی به ساعت موبایل انداختم.۵:۴۵دقیقه رو نشون میداد و من دقیقا روی نیمکت روبروی کوچه نشسته بودم.سر ساعت شیش اومد.به احترامش بلند شدم و کنارم نشست.
_ببین آیدا...اسمت همینه دیگه درسته؟
به صورتش نگاه نمیکردم.نگاهم خیره به سنگریزه های کف پارک بود.
_اوهوم همینه
_امیدوارم رفتار دیروزمو درک کرده باشی.اگه یه وقت آیدا سر میرسید و تو رو میدید نمیدونم چی میشد...
یه علامت سوال بزرگ توی سرم شکل گرفت.
با تعجب نگاهش کردم
_ببخشید آیدا سر میرسید؟من...نمیفهمم چی میگید
مشکوک نگاهم کرد
_تو از چیزی خبر نداری نه
_نه اون تو کما بود و فراموشی گرفته بود.
صدای میان بود که از پشت سر میومد.
_کیان تو...
_میشناسیش؟
روی نیمکت روبرویی نشست.
_اره میشناسمش...
و روبه کیان ادامه دادم
_چطور پیدام کردی؟
شونهذهاشو بالا انداخت و گفت
_تکنولوژی
_معرفی نمیکنید؟
کیان گفت
_کیان مفتخر هستم و ناجی دخترتون...
_اره اون منو وقتی از...نمیدودم کجا...سقوط کردم نجات داد.
_سقوط کردی؟...آها اره البته که سقوط کردی
_داشتی میگفتی...اگه من آیدام پس...منظورت چیه؟
_تو دختر من نیستی
نگاهی به ساعت موبایل انداختم.۵:۴۵دقیقه رو نشون میداد و من دقیقا روی نیمکت روبروی کوچه نشسته بودم.سر ساعت شیش اومد.به احترامش بلند شدم و کنارم نشست.
_ببین آیدا...اسمت همینه دیگه درسته؟
به صورتش نگاه نمیکردم.نگاهم خیره به سنگریزه های کف پارک بود.
_اوهوم همینه
_امیدوارم رفتار دیروزمو درک کرده باشی.اگه یه وقت آیدا سر میرسید و تو رو میدید نمیدونم چی میشد...
یه علامت سوال بزرگ توی سرم شکل گرفت.
با تعجب نگاهش کردم
_ببخشید آیدا سر میرسید؟من...نمیفهمم چی میگید
مشکوک نگاهم کرد
_تو از چیزی خبر نداری نه
_نه اون تو کما بود و فراموشی گرفته بود.
صدای میان بود که از پشت سر میومد.
_کیان تو...
_میشناسیش؟
روی نیمکت روبرویی نشست.
_اره میشناسمش...
و روبه کیان ادامه دادم
_چطور پیدام کردی؟
شونهذهاشو بالا انداخت و گفت
_تکنولوژی
_معرفی نمیکنید؟
کیان گفت
_کیان مفتخر هستم و ناجی دخترتون...
_اره اون منو وقتی از...نمیدودم کجا...سقوط کردم نجات داد.
_سقوط کردی؟...آها اره البته که سقوط کردی
_داشتی میگفتی...اگه من آیدام پس...منظورت چیه؟
_تو دختر من نیستی
۲.۰k
۱۳ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.