چند پارتی
چند پارتی
((پارت پنجم))
روزه عروسی
امروز خیلی استرس دارم نمیدونم کی و کجا به جیمین بگم که حاملم رفتیم آرایش گاه و منو آرایش کردن لباسامو پوشیدم
اسلاید دوم لباسه ات
جیمین هم دنبالم اومد
جیمین:خیلی خوشگل شدی
ات:ممنونم
ویو ات
بالاخره ازدواج کردیم وقتی عاقد گفت می تونید همسرتون رو ببوسید یهویی چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی یادم نمیاد
ویو جیمین
وقتی ات نزدیک بود بیوفته زود گرفتمش و برایه استایل بغلش کردم و بردمش بیمارستان خیلی نگرانش بودم که دکتر اومد
دکتر:شما همراه خانمه پارک هستین
جیمین: بله من همسرش هستم
دکتر:چیزی نیست که نگران باشید خانمتون حاملست
جیمین:چی الان بهوش اومده
دکتر: بله
وقتی وارده اوتاق شدم ات بهم نگاه کرد
جیمین:عشقم تو حاملی؟
ات:....اره
جیمین زود اومد و بغلم کرد و گفت خیلی ازت ممنونم عشقم
سه روز بعد
سه روزه که با جیمین ازدواج کردم و خیلی خوب باهام رفتار میکنه زنده گیم خوب بود شب ساعت 12 بود و از جیمین خبرینبود اون همیشه ساعته 9 خونه بود ولی الان نیست خیلی نگرانش بودم تا صبح بیدار بودم ولی نیومد هرچی بهش زنگ میزدم جواب نمیداد که یه پیام به گوشیم اومد نوشته بود اگه میخواهی بدونی شوهرت کجاست بیا اینجا لوکشن فرستاده بود منم رفتم یه خونه کوچیک بود وقتی وارده خونه شدم درش قفل نبود و رفتم به یه اوتاق رسیدم درو بار کردم با چیزی که دیدم خشکم زد
جیمین لباس نپوشیده بود و کناره چیون رویه تخت خواب بود
وقتی جیمین چشماش رو باز کرد و بهم نگاه کرد
جیمین:ات
هیچی بهش نگفتم و از اوتاق رفتم خیلی بغضم گرفت بود رفتم خونه پدرم خیلی گریه کردم بودم و رفتم اوتاقم خوب بود هیچ کسی نبود بهم گیر بده رویه تخت داره کشیدم از شدت گریه خوابم برد
با صدایه پدرم بیدار شدم
ات:پدر
پ/ات: تو اینجا چیکار میکنی
ماجرا رو بهش تو توضیح داد
پ/ات: باشه پس تصمیمت چیه
ات:میخواهم طلاق بگیرم
پ/ات:باشه هر جوری خودت میخواهی چون دوستیه من با داداشم خوب شده پس طلاق بگیر
ات:ممنونم
پدر ات رفت
جیمین:تور خدا عمو اجازه بده یه بارم هم که شده ببینمش
پ/ات:نه از اینجا برو اون نمیخواد تور ببینه
جیمین: سوتفاهم شده من بهش خیانت نکردم
پ/ات: از اینجا برو
درو قفل کرد
جیمین :اوف حداقل میزاشتی باهاش حرف بزنم
ویو جیمین
از وقتی ات از پیشم رفته خیلی دلتنگشم و درخواسته طلاق داده دو روز بعد دادگاه داریم
دو روز بعد
جیمین: ببخشید اما من از همسرم نمیخواهم طلاق بگیرم
ات: اما من نمیخواهم با این مرد زنده گی کنم
قاضی: خانم پارک شما باردارین
ات : درسته
قاضی:میخواهین بچتون رو تنهایی بزرگ کنید
ات:بله
قاضی: من بهتون یه ماه وقت میدم که میونتون خوب شه
ات:اینا همش تخسیره تویه جیمین
جیمین: من نمیخواهم ازت طلاق بگیرم چون دوست دارم فقد بزار توضیح بدم
ادامه دارد...
((پارت پنجم))
روزه عروسی
امروز خیلی استرس دارم نمیدونم کی و کجا به جیمین بگم که حاملم رفتیم آرایش گاه و منو آرایش کردن لباسامو پوشیدم
اسلاید دوم لباسه ات
جیمین هم دنبالم اومد
جیمین:خیلی خوشگل شدی
ات:ممنونم
ویو ات
بالاخره ازدواج کردیم وقتی عاقد گفت می تونید همسرتون رو ببوسید یهویی چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی یادم نمیاد
ویو جیمین
وقتی ات نزدیک بود بیوفته زود گرفتمش و برایه استایل بغلش کردم و بردمش بیمارستان خیلی نگرانش بودم که دکتر اومد
دکتر:شما همراه خانمه پارک هستین
جیمین: بله من همسرش هستم
دکتر:چیزی نیست که نگران باشید خانمتون حاملست
جیمین:چی الان بهوش اومده
دکتر: بله
وقتی وارده اوتاق شدم ات بهم نگاه کرد
جیمین:عشقم تو حاملی؟
ات:....اره
جیمین زود اومد و بغلم کرد و گفت خیلی ازت ممنونم عشقم
سه روز بعد
سه روزه که با جیمین ازدواج کردم و خیلی خوب باهام رفتار میکنه زنده گیم خوب بود شب ساعت 12 بود و از جیمین خبرینبود اون همیشه ساعته 9 خونه بود ولی الان نیست خیلی نگرانش بودم تا صبح بیدار بودم ولی نیومد هرچی بهش زنگ میزدم جواب نمیداد که یه پیام به گوشیم اومد نوشته بود اگه میخواهی بدونی شوهرت کجاست بیا اینجا لوکشن فرستاده بود منم رفتم یه خونه کوچیک بود وقتی وارده خونه شدم درش قفل نبود و رفتم به یه اوتاق رسیدم درو بار کردم با چیزی که دیدم خشکم زد
جیمین لباس نپوشیده بود و کناره چیون رویه تخت خواب بود
وقتی جیمین چشماش رو باز کرد و بهم نگاه کرد
جیمین:ات
هیچی بهش نگفتم و از اوتاق رفتم خیلی بغضم گرفت بود رفتم خونه پدرم خیلی گریه کردم بودم و رفتم اوتاقم خوب بود هیچ کسی نبود بهم گیر بده رویه تخت داره کشیدم از شدت گریه خوابم برد
با صدایه پدرم بیدار شدم
ات:پدر
پ/ات: تو اینجا چیکار میکنی
ماجرا رو بهش تو توضیح داد
پ/ات: باشه پس تصمیمت چیه
ات:میخواهم طلاق بگیرم
پ/ات:باشه هر جوری خودت میخواهی چون دوستیه من با داداشم خوب شده پس طلاق بگیر
ات:ممنونم
پدر ات رفت
جیمین:تور خدا عمو اجازه بده یه بارم هم که شده ببینمش
پ/ات:نه از اینجا برو اون نمیخواد تور ببینه
جیمین: سوتفاهم شده من بهش خیانت نکردم
پ/ات: از اینجا برو
درو قفل کرد
جیمین :اوف حداقل میزاشتی باهاش حرف بزنم
ویو جیمین
از وقتی ات از پیشم رفته خیلی دلتنگشم و درخواسته طلاق داده دو روز بعد دادگاه داریم
دو روز بعد
جیمین: ببخشید اما من از همسرم نمیخواهم طلاق بگیرم
ات: اما من نمیخواهم با این مرد زنده گی کنم
قاضی: خانم پارک شما باردارین
ات : درسته
قاضی:میخواهین بچتون رو تنهایی بزرگ کنید
ات:بله
قاضی: من بهتون یه ماه وقت میدم که میونتون خوب شه
ات:اینا همش تخسیره تویه جیمین
جیمین: من نمیخواهم ازت طلاق بگیرم چون دوست دارم فقد بزار توضیح بدم
ادامه دارد...
۴.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.