چند پارتی
((پارت چهارم))
ویو ات
لباشو رویه لبام گذاشت خیلی آروم مک میزد بعدش دکمه لباسمو باز کرد و رویه گردنم کیس مارک میزاش خیلی درد داشت ووووو
[[برین طوبه کنید تصبیحه من کو ]]
صبح با دلدرده شدیدی بیدار شدم خیلی درد داشتم جیمین رویه تخت نبود رفتم و دوش گرفتم لباسامو پوشیدم رفتم پایین جیمین سره میز نشسته بود و با گوشیش ور میرفت وقتی منو دیدی خنده رویه لبش اومد
جیمین:بیا صبحونه بخوریم
ات:باشه
ویو یک ماه بعد
سه روز بعد عروسی هست خیلی جیمینو دوست دارم جلویه اینه نشسته بودم و به جیمین فکر میکردم که حالم بد شد و حالت تعوع گرفتم زود رفتم سمته دستشو صورتمو شستم و تویه اینه به خودم نگاه کردم نکنه حاملم دستمو گذاشتم رویه شکمم یعنی واقعا حاملم گوشیم زنگ خورد جیمین بود و گفته که بیام جلویه در منم آماده شدم رفتم پیشش سواره ماشین شدم و هیچی نگفتم
جیمین:خوبی عشقم
ات: اره خوبم چرا
جیمین:آخه انگار شکه شدی
ات:نه خوبم
با جیمین رفتیم یخورده قدم زدیم و من هیچی نگفتم آخه گشنه شده بودم نکن حاملم بابا زنگ زد گفته که زودبیام خونه
ات:جیمین منو برسون خونه
جیمین:باشه بریم
تویه راه چشمم خورد به دارو خانه
ات:جیمین یه لحظه نگه دار میخواهم برم دارو خونه
جیمین:چرا خوبی نکنه مریض شدی
ات:نه خوبم فقد یه چیزی لازم دارم
جیمین:چی لازم داری
ات:اوف سوال نپورس
جیمین:باشه بگو
ماشینو نگهداشت و منم رفتم یه تسته بارداری گرفتم و چند تا چیز الکی هم خریدم گذاشتم تویه پلاستیکه سواره و سواره ماشین شدم
جیمین:خوب هالا چی خریدی
ات:به تو چه ناسلامتی من یه دخترم
جیمین اول به تک خندیی کرد و گفت باشه
رسیدن خونه ات
از ماشین پیاده شدم و میخواستم برم که جیمین دستمو گرفت و منو کشوند تویه بغلش
جیمین: عشقم قراره سه روز بعدش ازدواج کنیم
ات: اره میدونم
جیمین:تو چرا اینجوری شدی
از بغلش اومدم بیرون
ات : خوبم فقد یخورده خستم
جیمین : باشه پس امشب بریم بیرون
ات: نه حوصلش رو ندارم من برم دیگه
دیگه هیچی نگفتم و رفتم همین که وارده اوتاقم شدم رفتم سمته دستشو و منتظره نتیجش بودم
چی...... من حاملم خدا یای بچه جیمین تویه شکممه خیلی خوشحال بودم
ادامه دارد
حمایت فراموش نشه
تلو خداااااااااااا
پارتیه دیگشو فردا میزارم😊😊😊😊😊😊😊😊
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.