چند پارتی
چند پارتی
((پارت هفتم))
بعد از چند مین از لباش دل کندم و به چشماش نگاه کردم
ات: جیمین
جیمین: بله
ات : اصلا سنوگرافی نگیریم باشه
جیمین : چرا
ات: وقتی بچه به دنیا اومد میفهمیم
جیمین : اما
ات: خواهش میکنم اگه نمیخواهی من میرم و دیداره بعدیمون تویه دادگاهه
جیمین: نه هرکاری تو بگی فقد نرو
ات : باشه
دستاشو دوره کمرم حلقه کرد و بغلم کرد منم سرم و گذاشتم رویه سینش
فلش بک به 9 ماه بعد
صبح بیدار شدم و بلند شدم جیمین نبود انگار امروز زود رفته بود بلند شدم و یه دوش گرفتم و صبحونه خوردم همین که از صندلی بلند شدم زیره دلم درد بدی گرفت زود رویه صندلی نشستم و خدمتکار رو صدا زدم اونم زود اومد و با راننده رفتیم بیمارستان
ویو یک ساعت بعد
وقتی چشمام رو باز کردم سقفه سفید بیمارستان رو دیدم
جیمین : بیدار شدی عشقم
ات : جیمین(با بیحالی)
جیمین : بله عشقم
ات:بچه خوبه
جیمین:بچه نه بچه ها
ات : یعنی چی
جیمین : یعنی اینکه دخترمون و پسرمون حالش خوبه
ات : دو قلون
جیمین:خودت میبینی
دوتاپرستار اومدن و بغله هر پرستار یه بچه بود یکیشون رو داد بغل من یکی شو داد بغل جیمین
ات : جیمین
جیمین:بله
ات : دخترم یا پسرم
جیمین : پسرمون بغلته
وقتی جیمین گفت پسرمنو انگار دنیا رو بهم داد
جیمین : و ایشون هم پرنسسمون
جیمین اون یکی بچه رو رو بهم نزدیک کرد خیلی خوشگل بود لباش عینه لبایه جیمین بود
ات: لباش عینه لبایه تو هست
جیمین: اره صورتش مصله صورت تو هست
ات : نیها به خودمه رفته
همون دقیقه بچیی که بغلم بود گریش گرفت
جیمین: انگار هسودیش شد
ات : اره
لباسمو بالا دادم و بهش شیر دادم وقتی سیر شد نیها رو از جیمین گرفتم و مینهو رو دادم بغلش نیها رو شیر دادم و بعدش رفتیم خونه
ادامه دارد
((پارت هفتم))
بعد از چند مین از لباش دل کندم و به چشماش نگاه کردم
ات: جیمین
جیمین: بله
ات : اصلا سنوگرافی نگیریم باشه
جیمین : چرا
ات: وقتی بچه به دنیا اومد میفهمیم
جیمین : اما
ات: خواهش میکنم اگه نمیخواهی من میرم و دیداره بعدیمون تویه دادگاهه
جیمین: نه هرکاری تو بگی فقد نرو
ات : باشه
دستاشو دوره کمرم حلقه کرد و بغلم کرد منم سرم و گذاشتم رویه سینش
فلش بک به 9 ماه بعد
صبح بیدار شدم و بلند شدم جیمین نبود انگار امروز زود رفته بود بلند شدم و یه دوش گرفتم و صبحونه خوردم همین که از صندلی بلند شدم زیره دلم درد بدی گرفت زود رویه صندلی نشستم و خدمتکار رو صدا زدم اونم زود اومد و با راننده رفتیم بیمارستان
ویو یک ساعت بعد
وقتی چشمام رو باز کردم سقفه سفید بیمارستان رو دیدم
جیمین : بیدار شدی عشقم
ات : جیمین(با بیحالی)
جیمین : بله عشقم
ات:بچه خوبه
جیمین:بچه نه بچه ها
ات : یعنی چی
جیمین : یعنی اینکه دخترمون و پسرمون حالش خوبه
ات : دو قلون
جیمین:خودت میبینی
دوتاپرستار اومدن و بغله هر پرستار یه بچه بود یکیشون رو داد بغل من یکی شو داد بغل جیمین
ات : جیمین
جیمین:بله
ات : دخترم یا پسرم
جیمین : پسرمون بغلته
وقتی جیمین گفت پسرمنو انگار دنیا رو بهم داد
جیمین : و ایشون هم پرنسسمون
جیمین اون یکی بچه رو رو بهم نزدیک کرد خیلی خوشگل بود لباش عینه لبایه جیمین بود
ات: لباش عینه لبایه تو هست
جیمین: اره صورتش مصله صورت تو هست
ات : نیها به خودمه رفته
همون دقیقه بچیی که بغلم بود گریش گرفت
جیمین: انگار هسودیش شد
ات : اره
لباسمو بالا دادم و بهش شیر دادم وقتی سیر شد نیها رو از جیمین گرفتم و مینهو رو دادم بغلش نیها رو شیر دادم و بعدش رفتیم خونه
ادامه دارد
۹.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.