پارت 40 فصل 2 دزد پنهان
پارت 40 فصل 2 دزد پنهان
متیو : چجوری؟
جین : من امروز حوصلم سر رفت رفتم بیرون ساعت 12 بود که اومدم خونه وقتی لباسامو عوض کردم رفتم پایین تا از آشپزخونه پارچ آبو بیارم که وقتی اومدم داخل اتاق دیدمش خواست فرار کنه ولی خب نزاشتم
متیو : الان کجاس؟
جین : تو اتاق درو قفل کردم که فرار نکنه
متیو : خیلی خوشحال شدم فردا حتما میام اونجا
جین : باشه پس..فعلا
متیو : فعلا
قط کردم دیگه صداش نمیومد حتما داره کل اتاقو میگرده تا یه چیزی پیدا کنه و بیاد بیرون یه دست لباس شلوار برداشتمو رفتم پایین قفل و باز کردم دروهم باز کردم وقتی رفتم داخل دیدم وایساده روبروم
جین : برات لباس اوردم
ا/ت : لباس چیه من میخوام برم
جین : باز شروع نکن گفتم تا به حرفام گوش ندی نمیتونی جایی بری
ا/ت : به چی گوش کنم ها به چی به اینکه بهم تهمت زدی باورم نداشتی و بهم اعتماد نداشتی؟به چی
جین : میدونم قبول دارم ولی منم گول زدن بابام با عمم اینکارو کردن
ا/ت : اونا داشتن یکی دیگه رو میبوسیدن
جین : اون شب وقتی رفته بودیم مهمونی سوفیا دختر عموم این کارو کرد برای نقششون وقتی اینکارو کرد من اونو کنار زدم من اونکارو نکردم
ا/ت : پس که اینطور اون روزی که منو گول زدی و با اون دختره و پدرت رفتی مهمونی چی برای اون چه بهونه ای داری
از کجا فهمید
جین : تو تو از کجا
نزاشت حرفم تموم بشه
ا/ت : فکر نمیکردی بفهمم نه؟ برات بد شد
جین : من اون روز فقط بخاطر اینکه بابام گفت اگه باهاش برم دیگه به ما کاری نداره رفتم اگر نه نمیخواستم تورو گول بزنم
ا/ت : تا کی میخوای دروغ بگی تا کی
جین : دروغ نمیگم
ا/ت : چرا راستشو نمیگی چرا نمیگی که دوسش داری حتما تا الان با هم ازدواجم کردید
جین : انقدر چرت و پرت نگو
ا/ت : من فقط واقعیتو میگم
جین : من اونو دوست ندارم من تورو دوست دارم توی این 3 سال دنبالت گشتم تا بفهمم کجایی برای پیدا کردن یه سرنخ خودمو به آتیش میزدم توی این 3 سال با فکرای تو کجایی داری چیکار میکنی با کی ای خوابیدم با این حال بازم میگی اونو دوست دارم( با داد )
ا/ت : داری دروغ میگی
چسبوندمش به دیوار پشتی و چسبیدم بهش به چشماش نگاه کردم
جین : دروغ نمیگم هنوزم که هنوزه دوست دارم
ا/ت :...اگه...اگه دروغ بگی چی؟
جین : میتونی بهم اعتماد کنی
من دوسش داشتم ولی شاید اون دیگه حسی به من نداره باید ازش بپرسم
جین : تو
نزاشت حرفم تموم بشه اومد جلو و منو بوسید تعجب کردم زیاد احتمال نمیدادم که هنوزم دوسم داشته باشه ولی انگار که اشتباه میکردم منم همراهیش کردم بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم و بغلم کرد
ا/ت : دوست دارم
جین : منم همینطور...خیلی دلم برات تنگ شده
ا/ت : فکر کردم الان با اون دختره ازدواج کردی و فراموش شدم
جین : این فکرای چرتو از کجا میاری؟
صدای خندش میومد
ا/ت : از مغزم
جین : واضحه
زد به بازوم بهش خندیدم
جین : باشه باشه ببخشید
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم به ساعت نگاه کرد
ا/ت : من باید برم دیر شده
جین : کجا میخوای بری
خندید و گفت :
ا/ت : برمیگردم ولی الان باید برم اگرنه فکر میکنن لو رفتم
جین : باشه ولی اگه نیای
ا/ت : چیکار میکنی
جین : هیچی کاری نمیتونم بکنم
خودمم خندم گرفته بود
ا/ت :میدونم..باشه پس من میرم
جین : باشه
گونشو بوسیدم و بعد از خداحافظی رفت بلاخره بعد از 3 سال پیداش کردم
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
متیو : چجوری؟
جین : من امروز حوصلم سر رفت رفتم بیرون ساعت 12 بود که اومدم خونه وقتی لباسامو عوض کردم رفتم پایین تا از آشپزخونه پارچ آبو بیارم که وقتی اومدم داخل اتاق دیدمش خواست فرار کنه ولی خب نزاشتم
متیو : الان کجاس؟
جین : تو اتاق درو قفل کردم که فرار نکنه
متیو : خیلی خوشحال شدم فردا حتما میام اونجا
جین : باشه پس..فعلا
متیو : فعلا
قط کردم دیگه صداش نمیومد حتما داره کل اتاقو میگرده تا یه چیزی پیدا کنه و بیاد بیرون یه دست لباس شلوار برداشتمو رفتم پایین قفل و باز کردم دروهم باز کردم وقتی رفتم داخل دیدم وایساده روبروم
جین : برات لباس اوردم
ا/ت : لباس چیه من میخوام برم
جین : باز شروع نکن گفتم تا به حرفام گوش ندی نمیتونی جایی بری
ا/ت : به چی گوش کنم ها به چی به اینکه بهم تهمت زدی باورم نداشتی و بهم اعتماد نداشتی؟به چی
جین : میدونم قبول دارم ولی منم گول زدن بابام با عمم اینکارو کردن
ا/ت : اونا داشتن یکی دیگه رو میبوسیدن
جین : اون شب وقتی رفته بودیم مهمونی سوفیا دختر عموم این کارو کرد برای نقششون وقتی اینکارو کرد من اونو کنار زدم من اونکارو نکردم
ا/ت : پس که اینطور اون روزی که منو گول زدی و با اون دختره و پدرت رفتی مهمونی چی برای اون چه بهونه ای داری
از کجا فهمید
جین : تو تو از کجا
نزاشت حرفم تموم بشه
ا/ت : فکر نمیکردی بفهمم نه؟ برات بد شد
جین : من اون روز فقط بخاطر اینکه بابام گفت اگه باهاش برم دیگه به ما کاری نداره رفتم اگر نه نمیخواستم تورو گول بزنم
ا/ت : تا کی میخوای دروغ بگی تا کی
جین : دروغ نمیگم
ا/ت : چرا راستشو نمیگی چرا نمیگی که دوسش داری حتما تا الان با هم ازدواجم کردید
جین : انقدر چرت و پرت نگو
ا/ت : من فقط واقعیتو میگم
جین : من اونو دوست ندارم من تورو دوست دارم توی این 3 سال دنبالت گشتم تا بفهمم کجایی برای پیدا کردن یه سرنخ خودمو به آتیش میزدم توی این 3 سال با فکرای تو کجایی داری چیکار میکنی با کی ای خوابیدم با این حال بازم میگی اونو دوست دارم( با داد )
ا/ت : داری دروغ میگی
چسبوندمش به دیوار پشتی و چسبیدم بهش به چشماش نگاه کردم
جین : دروغ نمیگم هنوزم که هنوزه دوست دارم
ا/ت :...اگه...اگه دروغ بگی چی؟
جین : میتونی بهم اعتماد کنی
من دوسش داشتم ولی شاید اون دیگه حسی به من نداره باید ازش بپرسم
جین : تو
نزاشت حرفم تموم بشه اومد جلو و منو بوسید تعجب کردم زیاد احتمال نمیدادم که هنوزم دوسم داشته باشه ولی انگار که اشتباه میکردم منم همراهیش کردم بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم و بغلم کرد
ا/ت : دوست دارم
جین : منم همینطور...خیلی دلم برات تنگ شده
ا/ت : فکر کردم الان با اون دختره ازدواج کردی و فراموش شدم
جین : این فکرای چرتو از کجا میاری؟
صدای خندش میومد
ا/ت : از مغزم
جین : واضحه
زد به بازوم بهش خندیدم
جین : باشه باشه ببخشید
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم به ساعت نگاه کرد
ا/ت : من باید برم دیر شده
جین : کجا میخوای بری
خندید و گفت :
ا/ت : برمیگردم ولی الان باید برم اگرنه فکر میکنن لو رفتم
جین : باشه ولی اگه نیای
ا/ت : چیکار میکنی
جین : هیچی کاری نمیتونم بکنم
خودمم خندم گرفته بود
ا/ت :میدونم..باشه پس من میرم
جین : باشه
گونشو بوسیدم و بعد از خداحافظی رفت بلاخره بعد از 3 سال پیداش کردم
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۱۹۷.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.