عشق مافیایی
عشق مافیایی
Part=20
*3 روز بعد*
ویو ته امشب پرواز داشتم
همه چی برای دزدیدن کاترین اوکی بود ساعت 5 صبح پرواز داشتم و الان ساعت 1 شب بود
*خونه کوک*
ویو ته
دیدم کاترین تو حیاطه و بادیگاردا هم نیستن یکم برام این چیز مشکوک بود ولی اهمیتی ندادم اروم آروم قدم برداشتم سمت کاترین ک ی دفعه دیدم ی صدای اشنا از پشت صدام کرد
_پس حسم درست بود
برگشتم دیدم کوکه کاترین از جاش بلند شد
+کوک تو راس میگفتی بیخشید😕میتونم برم داخل؟
_نه اشکال نداره اره عزیزم برو
کاترین رفت توی خونه
کوک اومد سمتم از چشاش اتیش میبارید
ویو کوک
رفتم سمتش خیلی سعی کردم ک نزنمش ولی تا اومدم دستم و مشت کنم
ویو ته
ی دفعه درد بدی و خیلی خیلی زیاد وارد پهلوم شد ی لحضه انگار خاطرات بچگیم با کوک از جلو چشام رد شد دستم و گذاشتم رو پهلوم ک دیدم خونیه
فقط شنیدم
_تهیونگگگگگگ
و بعد سیاهی...
ویو کوک
دیدم تهیونگ تیر خورده
_تهیونگگگگ
دیدم ی مرد سیه پوش با تفنگ پشت تهیونگ بود و تا شلیک کرد و ته افتاد دیدمش سرشو کج کرد خنده عجیبی کرد و فرار کرد
_میگیرمت و میکشمت عوضییییی
حواستون پس کجاسسس هاااا؟*داد*(با بادیگارداشه ک چرا ندیدن یکی اومده جلو در امارت)به بادیگاردا گفتم برن دنبال اون مرد عوضی
کاترین اومدم بیرون
+چیشدهههه
_کاترین برو تو خونه
+ولی..
_ولی نداره زود باش*داد*
رفتش داخل سریع زنگ زدم نامجون
(علامت نامی®)
®به به سلام اقای جئون
_نامی سریع بدو بیا امارتم
®چرا چیشده؟
_سریع باشششش ته تیر خوردهههه*با بغض*
®باشه باشه اومدم*با عجله*
دستم و گذاشتم رو زخم ته ک خونریزی از این بیشتر نکنه
_دووم بیار تهیونگ خواهش میکنم*بغض*
۳ دقیقه بعد
نامی اومد
_بدو نامییی بدوووو
®باشه باشه اومدم کجاس؟
_بردمش داخل اتاق قبلیم
نامی سریع با عجله رفت سمت
®برو جعبه کمکای اولیه رو بیار
_باشه
سریع رفتم اوردم دیدم چندتا وسیله جراحی با خودش اورده
®برو بیرون
سریع وسایل و گذاشتم و رفتم بیرون دستی از کلافگی ب پشت گردنم کشیدم
20 مین بعد
نامی اومد از اتاق بیرون و گفت....
حمایتتتت
شرطا
16 لایک
12 کامنت
✨❤️🧚♀
Part=20
*3 روز بعد*
ویو ته امشب پرواز داشتم
همه چی برای دزدیدن کاترین اوکی بود ساعت 5 صبح پرواز داشتم و الان ساعت 1 شب بود
*خونه کوک*
ویو ته
دیدم کاترین تو حیاطه و بادیگاردا هم نیستن یکم برام این چیز مشکوک بود ولی اهمیتی ندادم اروم آروم قدم برداشتم سمت کاترین ک ی دفعه دیدم ی صدای اشنا از پشت صدام کرد
_پس حسم درست بود
برگشتم دیدم کوکه کاترین از جاش بلند شد
+کوک تو راس میگفتی بیخشید😕میتونم برم داخل؟
_نه اشکال نداره اره عزیزم برو
کاترین رفت توی خونه
کوک اومد سمتم از چشاش اتیش میبارید
ویو کوک
رفتم سمتش خیلی سعی کردم ک نزنمش ولی تا اومدم دستم و مشت کنم
ویو ته
ی دفعه درد بدی و خیلی خیلی زیاد وارد پهلوم شد ی لحضه انگار خاطرات بچگیم با کوک از جلو چشام رد شد دستم و گذاشتم رو پهلوم ک دیدم خونیه
فقط شنیدم
_تهیونگگگگگگ
و بعد سیاهی...
ویو کوک
دیدم تهیونگ تیر خورده
_تهیونگگگگ
دیدم ی مرد سیه پوش با تفنگ پشت تهیونگ بود و تا شلیک کرد و ته افتاد دیدمش سرشو کج کرد خنده عجیبی کرد و فرار کرد
_میگیرمت و میکشمت عوضییییی
حواستون پس کجاسسس هاااا؟*داد*(با بادیگارداشه ک چرا ندیدن یکی اومده جلو در امارت)به بادیگاردا گفتم برن دنبال اون مرد عوضی
کاترین اومدم بیرون
+چیشدهههه
_کاترین برو تو خونه
+ولی..
_ولی نداره زود باش*داد*
رفتش داخل سریع زنگ زدم نامجون
(علامت نامی®)
®به به سلام اقای جئون
_نامی سریع بدو بیا امارتم
®چرا چیشده؟
_سریع باشششش ته تیر خوردهههه*با بغض*
®باشه باشه اومدم*با عجله*
دستم و گذاشتم رو زخم ته ک خونریزی از این بیشتر نکنه
_دووم بیار تهیونگ خواهش میکنم*بغض*
۳ دقیقه بعد
نامی اومد
_بدو نامییی بدوووو
®باشه باشه اومدم کجاس؟
_بردمش داخل اتاق قبلیم
نامی سریع با عجله رفت سمت
®برو جعبه کمکای اولیه رو بیار
_باشه
سریع رفتم اوردم دیدم چندتا وسیله جراحی با خودش اورده
®برو بیرون
سریع وسایل و گذاشتم و رفتم بیرون دستی از کلافگی ب پشت گردنم کشیدم
20 مین بعد
نامی اومد از اتاق بیرون و گفت....
حمایتتتت
شرطا
16 لایک
12 کامنت
✨❤️🧚♀
۱۱.۱k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.