فیک نامجون🐨
فیک نامجون🐨
پارت۳
__________________________________
"ات"
×یونا بزار سرتو بشورم دیگه
♡نه نوموخام سامپو میله تو چشم میشوژه
×هیچی نمیشه مواظبم
شروع کردم به شستن موهاش دستای کوچیکشو گذاشته بود رو چشماش
تا کف نره تو چشماش:)
×خوب یونا خانم تموم شد دیدی هیچی نشد
♡آله مامانی
×خب بدو بریم لباس بپوش مریض نشی
♡باسه
یونا رو بردم لباس بپوشونم ، یه ست سفید صورتی تنش کردم موهاشو خشک کردم بافتم .
♡مامانی من میلم پایین کارتون ببینم
×باشه دخترم برو
خودمم رفتم لباسامو عوض کردم داشتم میرفتم از اتاق بیرون که چشمم به یادداشت روی میز خورد ،شروع کردم به خوندن :
ببخشید ات یه جلسه خیلی مهم داشتم یادم نبود کارم طول میکشه منتظرنمونین دیرم شده بای :)
-نامجون
بلع باز کارای مهم شروع شد ، آخر سر من دیوونه میشم از دست این بشر هوووف نامجون یه شرکت مهندسی بزرگ داره که خیلی براش مهمه بیشتر وقتا خونه نیست چون کاراش زیاده
رفتم پایین پیش یونا که داشت کارتون میدید
×یونا دخترم شیر گرم میخوری
♡آله
شروع کردم به داغ کردن شیر وقتی تموم شد ریختم تو لیوانو بردم .
×یونا بیا شیرتو بخور
♡باسه
"پرش زمانی به شب"
×یونا مسواکتو بزن بخواب دخترم
♡نه ...خوابم نمیاد مامانی..میخام منتظل بمونم بابایی بیاد
×منتظر بمونی بابایی بیاد بابا خیلی کارش طول میکشه دخترم
♡نه .. اصن زنگ بزن بابایی
×اگه زنگ بزنم میخوابی ؟
♡آله آله میخابم
زنگ زدم به نامجون بعد از چن ثانیه جواب داد :
+بلع
×سلام نامی
+سلام ات ...چیزی شده ؟اتفاقی برای خودتو و یونا افتاده ؟؟
×نه نه فقط یونا نمینمیخوابه میگه باید با تو حرف بزنه
♡مامانی دوشیو بده من دیجه
×میشنوی
+گوشیو بده بهش
گوشیو دادم به یونا
♡سلام بابایی
+..........
♡نه بابایی
+........
♡باسه میخوابم ولی باید قول بدی زودی بیای قول؟
+.......
♡شب توام بِخیل بابایی
یونا گوشیو داد به من
×الو
+ات کاری نداری
×نه عزیزم
+باشه مواظب خودتو یونا باش
×باشه خدافظ
+خدافظ
قطع کردم . رفتم طبقه بالا اتاق یونا دیدم عروسکشو بغل کرده و خوابه .رفتم سمتش پتو رو کشیدم روشو بوسش کردم .
×شبت بخیر دختر خوشگلم
رفتم از اتاق بیرون .
پارت۳
__________________________________
"ات"
×یونا بزار سرتو بشورم دیگه
♡نه نوموخام سامپو میله تو چشم میشوژه
×هیچی نمیشه مواظبم
شروع کردم به شستن موهاش دستای کوچیکشو گذاشته بود رو چشماش
تا کف نره تو چشماش:)
×خوب یونا خانم تموم شد دیدی هیچی نشد
♡آله مامانی
×خب بدو بریم لباس بپوش مریض نشی
♡باسه
یونا رو بردم لباس بپوشونم ، یه ست سفید صورتی تنش کردم موهاشو خشک کردم بافتم .
♡مامانی من میلم پایین کارتون ببینم
×باشه دخترم برو
خودمم رفتم لباسامو عوض کردم داشتم میرفتم از اتاق بیرون که چشمم به یادداشت روی میز خورد ،شروع کردم به خوندن :
ببخشید ات یه جلسه خیلی مهم داشتم یادم نبود کارم طول میکشه منتظرنمونین دیرم شده بای :)
-نامجون
بلع باز کارای مهم شروع شد ، آخر سر من دیوونه میشم از دست این بشر هوووف نامجون یه شرکت مهندسی بزرگ داره که خیلی براش مهمه بیشتر وقتا خونه نیست چون کاراش زیاده
رفتم پایین پیش یونا که داشت کارتون میدید
×یونا دخترم شیر گرم میخوری
♡آله
شروع کردم به داغ کردن شیر وقتی تموم شد ریختم تو لیوانو بردم .
×یونا بیا شیرتو بخور
♡باسه
"پرش زمانی به شب"
×یونا مسواکتو بزن بخواب دخترم
♡نه ...خوابم نمیاد مامانی..میخام منتظل بمونم بابایی بیاد
×منتظر بمونی بابایی بیاد بابا خیلی کارش طول میکشه دخترم
♡نه .. اصن زنگ بزن بابایی
×اگه زنگ بزنم میخوابی ؟
♡آله آله میخابم
زنگ زدم به نامجون بعد از چن ثانیه جواب داد :
+بلع
×سلام نامی
+سلام ات ...چیزی شده ؟اتفاقی برای خودتو و یونا افتاده ؟؟
×نه نه فقط یونا نمینمیخوابه میگه باید با تو حرف بزنه
♡مامانی دوشیو بده من دیجه
×میشنوی
+گوشیو بده بهش
گوشیو دادم به یونا
♡سلام بابایی
+..........
♡نه بابایی
+........
♡باسه میخوابم ولی باید قول بدی زودی بیای قول؟
+.......
♡شب توام بِخیل بابایی
یونا گوشیو داد به من
×الو
+ات کاری نداری
×نه عزیزم
+باشه مواظب خودتو یونا باش
×باشه خدافظ
+خدافظ
قطع کردم . رفتم طبقه بالا اتاق یونا دیدم عروسکشو بغل کرده و خوابه .رفتم سمتش پتو رو کشیدم روشو بوسش کردم .
×شبت بخیر دختر خوشگلم
رفتم از اتاق بیرون .
۵.۵k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.