شب که میرسد ،
شب که میرسد ،
خیس است چشمهای خسته ام !
از فردا بیزارم !
دلم نمیخواهد کسی بفهمد
که دلشکسته ام ...
نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم !
غروب همان آتشی ست
که در این لحظه های تنهایی
بیشتر میسوزاند دلم را ...
گرچه نمیتوانم اما ...
نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم ،
نمیخواهم دیگر یک لحظه در فکرِ رفتنت
این لحظه های سرد را با گریه سر کنم !
خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم ،
خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم ، اما ... نمیتوانم !
آینه را از من دور کنید ،
طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم را !
پنجره را ببندید ،
تحمل ندارم ببینم آن غروبِ پُر از درد را ...
تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ،
اما امروز محکوم به دلبستن
به یک عشقِ دروغینم !
باید در زندانِ تنهایی ام ، حبسِ ابد باشم
شاید بتوانم #فراموشش کنم ...
خیس است چشمهای خسته ام !
از فردا بیزارم !
دلم نمیخواهد کسی بفهمد
که دلشکسته ام ...
نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم !
غروب همان آتشی ست
که در این لحظه های تنهایی
بیشتر میسوزاند دلم را ...
گرچه نمیتوانم اما ...
نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم ،
نمیخواهم دیگر یک لحظه در فکرِ رفتنت
این لحظه های سرد را با گریه سر کنم !
خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم ،
خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم ، اما ... نمیتوانم !
آینه را از من دور کنید ،
طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم را !
پنجره را ببندید ،
تحمل ندارم ببینم آن غروبِ پُر از درد را ...
تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ،
اما امروز محکوم به دلبستن
به یک عشقِ دروغینم !
باید در زندانِ تنهایی ام ، حبسِ ابد باشم
شاید بتوانم #فراموشش کنم ...
۱.۸k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.