پارت ۱۵ ددی سکسی من :
پارت ۱۵ ددی سکسی من :
تو ماشین نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد:
-الو
=الوووو مرررررگ الو درددددد الو حننناااااققققق
-فحش هات تموم نشد آترین جان؟
=کدوم گوری تشریف داری یه هفته اس؟نکنه پیش جیمین خوش میگذره؟
-آره خیلی
=تو چرا نمیمیرییی؟
-چون میخوام تورو حرص بدم
=بمیییررررر
-چشم
=من تورو گیر میارررمممم
-هیچ غلطی نمیتونی بکنییی
جیمین:
داشت با تلفن حرف میزد.باورم نمیشد خاله ام میخواست یورا رو توی اون سن کم شوهر بده.اون فقط ۱۸ سالش بود و سوهو (داماد خاله اش)بیست سال.توی افکارم بودم که با صدای داد رینا به خودم اومدم:
-خفههههه شوووووووو
با بهت نگاش کردم.گوشی رو قطع کرد و با حرص انداخت روی کیفش.
- من این آترین رو گیر بیااارممممممممم
+آروم باش رسیدیم دیه
رینا:
رسیدیم به تالار،تالار ک چه عرض کنم کاخی بود برای خودش.
ماشین رو برد داخل و از ماشین پیاده شد.خواستم در رو باز کنم که خودش زود تر از من در رو باز کرد.دستم رو گرفت و از ماشین پیاده ام کرد.
یه دختر نوجوون اومد جلو:
÷سلام پسر خاله
+سلام یورا
÷معرفی نمیکنی این خوشگل خانوم رو؟
آروم سرم رو انداختم پایین.
÷اوه اوه خجالتی هم هس.من اسمم یوراست دختر خاله جیمین و شما؟
+رینا خانوم پرنسس من.
÷اوه اوه چقدر زود به مقام پرنسسی نائل آمده ای
خنده کوتاهی کردم.وقتی جیمین منو با عنوان پرنسس صدا کرد یه جوری شدم.
توی همین فکر ها بودم ک یه پسر دیگه اومد جلو و یورا دستش رو دور بازوی اون پسر حلقه کرد:
$سلام
÷ایشونم سوهو دوست پسر منه ک امروز قراره شوهرم بشه
-مگه امروز عروسی توئه؟
÷آره بهم نمیاد؟
واسه عروس شدن یکم زیادی جوون بود.اه اصن ب من چ؟
توی همین فکر ها بودم ک یه دختر دیگه اومد جلو...
#ادمین_نازی
تو ماشین نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد:
-الو
=الوووو مرررررگ الو درددددد الو حننناااااققققق
-فحش هات تموم نشد آترین جان؟
=کدوم گوری تشریف داری یه هفته اس؟نکنه پیش جیمین خوش میگذره؟
-آره خیلی
=تو چرا نمیمیرییی؟
-چون میخوام تورو حرص بدم
=بمیییررررر
-چشم
=من تورو گیر میارررمممم
-هیچ غلطی نمیتونی بکنییی
جیمین:
داشت با تلفن حرف میزد.باورم نمیشد خاله ام میخواست یورا رو توی اون سن کم شوهر بده.اون فقط ۱۸ سالش بود و سوهو (داماد خاله اش)بیست سال.توی افکارم بودم که با صدای داد رینا به خودم اومدم:
-خفههههه شوووووووو
با بهت نگاش کردم.گوشی رو قطع کرد و با حرص انداخت روی کیفش.
- من این آترین رو گیر بیااارممممممممم
+آروم باش رسیدیم دیه
رینا:
رسیدیم به تالار،تالار ک چه عرض کنم کاخی بود برای خودش.
ماشین رو برد داخل و از ماشین پیاده شد.خواستم در رو باز کنم که خودش زود تر از من در رو باز کرد.دستم رو گرفت و از ماشین پیاده ام کرد.
یه دختر نوجوون اومد جلو:
÷سلام پسر خاله
+سلام یورا
÷معرفی نمیکنی این خوشگل خانوم رو؟
آروم سرم رو انداختم پایین.
÷اوه اوه خجالتی هم هس.من اسمم یوراست دختر خاله جیمین و شما؟
+رینا خانوم پرنسس من.
÷اوه اوه چقدر زود به مقام پرنسسی نائل آمده ای
خنده کوتاهی کردم.وقتی جیمین منو با عنوان پرنسس صدا کرد یه جوری شدم.
توی همین فکر ها بودم ک یه پسر دیگه اومد جلو و یورا دستش رو دور بازوی اون پسر حلقه کرد:
$سلام
÷ایشونم سوهو دوست پسر منه ک امروز قراره شوهرم بشه
-مگه امروز عروسی توئه؟
÷آره بهم نمیاد؟
واسه عروس شدن یکم زیادی جوون بود.اه اصن ب من چ؟
توی همین فکر ها بودم ک یه دختر دیگه اومد جلو...
#ادمین_نازی
۳۰.۹k
۱۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.