یه غروبای زمستونی و بارونی هست مثل الان که آدم دلش نمیخواد از زیر ...


یه غروبای زمستونی و بارونی هست مثل الان! که آدم دلش نمیخواد از زیر پتو و کنار بخاری هیزمی بره کنار. دوست داره زمان تو همین لحظه یه کوچولو توقف کنه و آدم همینجور که زیر پتو هست و داره به صدای بارونی که روی حلبای سقف میزنه گوش بده و به سرخی آتیش نگاه کنه و تموم گرمای آتیش رو برای خودش کنه...
هیچ صدایی نباشه جز صدای باد و رعد و برقی که میزنه
اگه فقط...فقط یه لیوان چای آتیشی که بوی دود میده بخوری اون لحظه برای همیشه و همیشه تو یادت میمونه.
دیدگاه ها (۱۴)

ما اگر حالمان خوب نیست،پاییز های مداومی را به انتظار نشسته ا...

بگذار برایت چای بیاورمراستی گفتم که دوستت دارم؟گفتم که از آم...

به سال‌ ها بعد فکر می‌ کنمبه زیبایی سپیدی موهایمان!!میدانستی...

پارت ۱۶۲

روانی منp37

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط